آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

شعرهای ما....

به نظرم بهترین روش آموزش به بچه ها ،آموزش غیر مستقیمِ و از اونجا که آرتین علاقه زیادی به دیدن عکس ها داره من هم براش عکس جمع میکنم و یکی از سرگرمی های ما دیدن این عکس هاست .البته بعضی وقتها هم با خوندن شعری درباره اون عکس اطلاعات کلی به پسرک میدم تا هم شعری خونده باشم و هم آموزشی داده باشم پنگوئن پنگوئنم پنگوئن تو قطبه خونه ی من همیشه سرده اینجا              برف میباره از هوا غذای من ماهیه                         خوراک دلخواهیه     دلفین من دلفین قشنگم شناگری زرنگم...
28 مهر 1392

سفر شمال

 نزدیک خونه بابایی یه رودخونه بود و شمارو بردیم تماشا... فدای تو بشم که تکیه گاه شدی برای رهام که نیفته شروع کردی سنگ هارو انداختن تو آب و وقتی سنگ میافتاد تو آب و صدای دوب میداد خوشت میآمد ...
28 مهر 1392

سفر شمال

مامانی سلام ،تو تعطیلات عید قربان به همراه بابا افشین رفتیم شمال و خیلی خیلی خوش گذروندیم. خداروشکر تعداد بچه های همسنت تو فامیل نسبتاً زیاده شما هر سری که میریم شمال حسابی با دوستات بازی میکنی. جدیداً اخم کردن و یاد گرفتی و زمانی که چیزی و دوست نداریبا اخم و خیلی جدی نگاه میکنی ،من عاشق اون نگاهتم... اینجا میخواستی بری بالا و من در حال عکس گرفتن از شما بودم و برگشتی اینطوری نگام کردی و گفتی ابین (منو مام صدا میزنی ولی در بعضی مواقع من تغیر کاربری میدم و اسمم میشه اَبین-به بابا افشین میگی افین و به من میگی ابین )که بیا بریم بالا بقیه عکس ها در ادامه مطلب... رفتیم تو تراس و شما داری میری بالای تخ...
28 مهر 1392

شعرهای ما....

اتل متل حسنی تو خواب راه می رفت داشت دوباره به خونه ماه می رفت پیاده بود او ؟ نه بابا سواره سوار چی ؟  قایق ابر پاره تند و سریع به خونه ماه رسید ستاره شد صورت ماه رو بوسید حسنی حالا تو باغ آسمونه دلش می خواد کنار ماه بمونه حسنی ما یه بره داشت بره شو خیلی دوست میداشت بره ی چاق و توپولی ، زبر و زرنگ و توقولی دس کوچولو ، پا کوچولو ، پشم تنش کرک هلو خودش سفید ، سمش سیاه ، سرو کاکلش رنگ حنا بچه های این ور ده ، اون ور ده ، پایین ده ، بالای ده همگی باهاش دوس بودن صبح که میشد از خونه در می اومدن دور و برش جمع می شدن ، پشماشو شونه می زدن به گردنش النگ دولنگ ، گل...
24 مهر 1392

لغت نامه آرتین

  سلام عزيز مهربون اجازه هست بشم فدات                                                               اجازه هست تو شعر من اثر بذاره خنده هات   شب که مياد يواش يواش با چشمک ستاره هاش                      &...
23 مهر 1392

خاطرات آرتین و رهام

سه شنبه رفته بودیم خونه ی مامانی و تو راه بر طبق عادت همیشه داشتی کنجکاوی میکردی و منم دیدم اگه نبرمت ،شما میخوای تا فردا راه رفتن و طول بدی گفتم آرتین نمیآی بریم خونه مامانی رهام جون اونجاست و همین یک کلمه کافی بود که آقا پسری به سمت خونه مامانی و البته رهام جون شروع به دویدن کنه  رهام جون داشت برای خودش بازی میکرد که شما خواستی بری پیشش بشینی گوگولی مامان کلی سر و صدا می کردی و خوشحالی تو با جیغ هایی که می کشیدی نشون می دادی و رهام جون یکم ترسیده بود . فدات شم،اینجا داشتی رهام و بوس میکردی اینجا عروسک رهام و اوردی دم دهنش تا باهاش بازی کنه،عزیزم فدای مهربونیت بشم من حالا نوبت رهام جون...
21 مهر 1392

شیرین کاریها

سلام پسر باهوشم. عزیز مامان یکم از شیرین کاریهات تو خیابون برات بگم : وقتی با هم دوتایی میریم بیرون  کنترل کردن شما یکم برام سخت شده گاهی وقتها سرتونو میندازی پایین و میری داخل یه مغازه ای و آدم هارو نگاه میکنی و بعد که حس کنجکاویت برطرف شد باهاشون بای بای میکنی و میآی بیرون اغلب اوقات یه مسیر 10 دقیقه ای و با این حس کنجکاویت ما نیم ساعت طی میکنیم مامان فدای شیرین زبونیات بشه،اگه شب بریم بیرون و ماه هم تو آسمون باشه ،شما دیگه زمین و جلوی پاتو نگاه نمیکنی و همینطوری به ماه اشاره میکنی و میگی،ماااا ماااا(چند شب پیش با عمه تو ماشین بودیم و ماه هم تو آسمون و شما هی میگفتی عمه ماااا عمه مااا و به آسمون اشاره میکردی) پسر ور...
21 مهر 1392

خاطرات آرتین و رهام

پسر عزیزم،از اونجا که شما خیلی رهام جونو دوست داری و تقریباًهفته ای دوبار میبینیش تصمیم گرفتم یکم از خاطرات شما بگم برات تا یادگاری بمونه اوایل که رهام بدنیا اومده بود بهش دست نمیزدی و فقط میرفتی کنارش و نگاهش میکردی و کم کم با بزرگ شدن رهام شجاعت شما هم بیشتر شد و از روی کنجکاوی میرفتی سمتش و دست و پاهاش و میگرفتی و یکم فشار میدادی و بعضی وقت ها هم اگه ازت غافل میشدیم میرفتی سمتش تا گازش بگیری خدارو شکر تا به حال موفق نشدی جدیداً هم انقدر عشقت بهش زیاد شده که وقتی میبینیش گل از گلت میشکفه و شروع میکنی به آقا رهام میخندی و با صدای بلند ابراز احساست میکنی حدود دوماه پیش بود یه روز من رهام و بغل کرده بودم (خدارو شکر روی این موضو...
21 مهر 1392

16ماهگی

پسر شیرینم.امید زندگیم ... ماه از بودنت در کنارمون میگذرد آرتین نازنینم تو بهترین هدیه خداوندی برای ما عزیزترینم،سپاسگذار لطف خداوندم که عسلی مثل تو را به ما داده  و من و بابا افشین عاشقانه دوستت داریم امیدوارم و از خدا میخواهم تا ابد سلامت و شاد زندگی کنی . شیرینم این و بدون تا زمانی که من و بابا افشینت  زنده ایم و توان داریم تکیه گاه و پشتیبانت هستیم شیرین ترین بهونه زندگی هزاران شاخه گل سرخ تقدیم قلب کوچک و مهربون تو ...
18 مهر 1392