عکس..
پسر شیرینم.مهربونم... دیروز در بین جارو کشیدن خونه، رفتم یک سری به غذای شما بزنم تو آشپزخونه بودم که صدای جارو برقی و شنیدم ، اومدم ببینم در چه حالی دیدم جاروبرقی و روشن کردی و داری برام خونه رو جارو میزنی و منم چندتا عکس گرفتم و خودم نشستم به تماشای شما ..حسابی با جاروبرقی سرگرم بودی و وقتی خسته شدی خودت خاموشش کردی. قربون اون تلاشت برم صبح بعد از خوردن صبحانه وقتی داشتم سفره رو جمع میکردم و میخواستم پنیرو خامه و ... رو بذارم تو یخچال طبق عادت همیشگی با ایما و اشاره به من فهموندی که میخوای شما این کارو بکنی و با باز شدن درِ یخچال شروع کردی به جستجو تو طبقات یخچال و بعد از بررسی همه طبقات با یه نارنگی راضی شدی ...