آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

آماده میشیم برای استقبال از بهار(2)

پسر عزیزتر ازجانم سلام این روزهای پایانی سال 94 برای من و تو پراست از تکاپو در کنار هم منتظر اومدن بهاریم  بهت گفتم آرتین میدونی چند روز مونده تا عید نگاه به تقویم کردی گفتی هفتا گفتم آره عزیز جان  گفتم یادته رفتی توچال آدم برفی ساختی میشه یکیشم برای من نقاشی کنی ؟و شما هم یه ادم برفی کشیدی   اینم چشم و دهن و شال گردنش و گفتم پیشنهادم اینه که آدم برفیتو 7قسمت کنیم و هر قسمت یک روزه ما اخر هرروز یک قسمت و ببریم تا اینطوری وقتی فقط کله آدم برفیمون موند بهار میاد و عید میشه اما شما گفتی نمیخوام گفتم نمیخوای اینکارو بکنی ا اینکه نمیخوای آدم برفیت خراببشه؟میخوای من یه آدم ...
22 اسفند 1394

خاله جون فقط به خاطر تو...

زندگی یعنی همین لبخند تو ........ این قطار آقا آرتین با نام هو هو چی چی خاله سمیه این بخش مخصوص شماست(آرتین و رهام) رهام رفته پیش جوجوها و آرتین هم ایستاده کتاب مبخونه درحال  اتل متل ترجیح دادن برن تکیه بدن به دیوار تقلید آرتین از رهام آرتین داره دست رهام که درد گرفته رو میبوسه حالا سرشو میبوسه در آخر فوران احساس آرتین نسبت به رهام امیدوارم تا آخر عمرتون همیشه اینقدر همدیگرو دوست داشته باشید ...
18 ارديبهشت 1393

روزهای آرتین

همـیشـه خـــــودت بـاش ...   دیگـــــران بـه انـدازه کافــــی هســتند   پنجشنبه هفته پیش آرسام دویاره مهمون خونه ما بود و چه خوبه که اون هست و میاد و دوتا پسر عمو با هم بازی میکنند. اول با لگوها ماشین درست کردند و شروع کردن به بازی(آرتین نمیتونست مثل آرسام چهار دست و پا ماشین بازی کنه اما بایکم تلاش بلاخره تونست مثل آرسام چهاردست و پا بشه) آرتین خیلی به  آرسام نگاه میکنه و هر لحظه در حال یادگیری تقریباً هر روز برای ساعتی و آرتین تو حیاط بازی میکنه.پیامدهای این بازی تو حیاط اینها ست: خودش به تنهایی سوار دوچرخه میشه و پدال میزنه و برای چندسانتی...
18 ارديبهشت 1393

عکس های آرتین

بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند چون من که آفریده ام از عشق جهانی برای تو پارک آب و اتش آرتین میونه خوبی با باد نداره و هر وقت باد به صورتش بخوره این شکلی میشه میگه ماما باد نمیدونم اگر چمن برای بازی کردن بچه ها نیست پس برای چی تو پارک ها چمن میکارن تا آرتین یکم روی چمن ها دراز کشید و داشت به چمن ها دست میزد آقای نگهبان شروع به سوت زدن کردکه آقا بچه رو از روی چمن ها بیار بیرون دکور پارک عوض میشه. بین دو قسمت پارک یه پل بزرگ روی اتوبان ساختن و آرتین ایستاده و مردم و که گویا دنبالشون کردن و خیلی عجله دارن و داره نگاه میکنه در حال تماشای اتوبان کل مسیر برگشت از این کابل های...
8 ارديبهشت 1393

آرتین این روزها

پسرم اي روشني گسترده اي زيبايي محض اي آسمان بيكران مهرباني  بی واژه تو را دوست داريم آرتین در حال کمک به مامانی و پاک کردن سبزی چند وقتیه که از حس بویاییت خیلی استفاده میکنی و هر چیزی و اول بو میکنی(سنگ.گل.سبزی.خوشبو کننده هوا(به قول آرتین پیس پیس) مامانی داشت خونه تکونی میکرد و نردبون و آورده بود تا شیشه ها رو تمیز کنه شما هی از نردبون میرفتی بالا و میامدی پایین و به من هم اجازه نمیدادی کمکت کنم و به صندلی اشاره میکردی و  میگفتی ب این(بشین) و وقتی هم که به پله آخر میرسیدی پاتو میذاشتی اونو پله و میگفتی ماما عس(عکس بگیرم ازت) مدل جدید نشستن روی تاب آر...
24 اسفند 1392

سفر شمال

درحال بو کردن پونه کوهی یکم استراحت در هوای  آزاد آرتین و عشق تلفن اینجا داره هانا کوچولو رو که روی سینی نشسته میکشه عاشق این چهارپایه شده بود هی ازش میرفت بالا و از زیرش رد میشد و .. ...
18 دی 1392

عشق من...

اول دبستان که بودیم، بزرگترین مسئله زندگیمون جمع 8 و 9 بود. بزرگترین مسئله‌مون این بود که "البته" تشدید داره یا نه. بزرگترین مسئله‌مون "خانواده" بود که نمی‌دونستیم باید بنویسمش "خوانواده" یا نه... بزرگتر که شدیم وقتی پای جدول ضرب اومد وسط و یه عالمه تاریخ برای حفظ کردن خراب شد روی سرمون تازه فهمیدیم که چه مسائل کوچیکی اون همه برامون بزرگ بوده. بزرگتر که شدیم همون موقع که حرف کنکور تنمون رو می‌لرزوند باز هم فهمیدیم که چقدر قبلا همه چیز ساده و پیش پا افتاده بوده. چقدر همه چیز بی‌اهمیت بوده و ... حالا این روزها که سالها از زندگی‌مون گذشته، حالا این روزها که زندگی خوب فشارمون داده و مچاله‌مون کرد...
17 آذر 1392

1ساعت در کنار آرتین به روایت تصویر

پسر  عزیز و دوست داشتنی من .همه زندگیم خدارو شکر میکنم که سالمی و اینقدر پر انرژی. خدارو شکر میکنم که هستی و با بودنت زندگی ما رو پر از شادی و نشاط کردی. بدو برو ادامه مطلب.. آقا آرتین اسباب بازی جدید شماااااااا :کیبورد قدیمی بابا از جعبه اسباب بازی ها بالا میری و از روی تخت وسایلتو بر میداری(اینجا داری به استیکری که برای نشون دادن رشد قد شماست نگاه میکنه ) درکمد و باز میکنی و میشینی کتاب میخونی وقتی هم که خسته شدی میذاریشون سر جاش(البته فقط این کتابهارو سعی میکنی بذاری تو پکش ) تا 3-4 تا کتاب اول و راحت میذاری بعدش برات سخت میشه یکم سعی میکنی اما بیخیال میش...
11 آذر 1392