آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

اینکه تو هستی...

اینکه تــــــو هستی اینکه نمیـــــذاری کسی بهم چپ نگاه کنه .. اینکه همیــــــشه پشتمی و تکیــــه گاه دلم .. اینکه ثابت کردی صـــــــادقی و وفــــــــادار .. باعث میــــــشه .. هر روز بیــــــشتر عاشـــــقت بشـــــــم .. هیـــــچکس برای من تــــــ♥ـــــــو نمیشه .. ...
6 دی 1392

واکسن 18 ماهگی

پسرم دردانه ی زیبایم عزیز تر از جانم پاره ی تنم دوستت دارم پسر شیرینم بلاخره واکسن 18 ماهگیتو امروز با 17 روز تاخیر زدیم. شنیده بودم این واکسن از اونهای دیگه سخت تره و واقعاً هم همینطور بود .فکر میکردم واکسن تو به پات میزنند و  با کمال تعجب خانم دکتر دوتا واکسن هاتو زد به بازوهات ومثل همیشه فقط موقعی که آمپول تو دستت بود گریه کردی اما از وقتی اومدیم خونه انگار درد دستت هم بیشتر شده و همش بغلمی و بهونه میگیری و اصلاً اجازه نمیدی روی بازوت کمپرس گرم بذارم و گریه میکنی بیا و ببین. الآن که دارم این هارو مینویسم بعد از کلی گریه خوابیدی.(11:49دقیقه)من برات بمیرم که اینقدر درد میکشی(آرتین خیلی آستانه ...
4 دی 1392

بازی بازی تند تند بازی! 15

یک مورد برای همه بازیها و سنین : هر وسیله ای رو که می خواهید به کودک بدین به اسونی ندین مثلاً روزنامه کاغذ دستمال کاغذی و حتی اسباب بازی و کتاب کودک رو دچار چالش کنید هی ببرین نزدیک ولی بهش ندین خودش یک بازیه چند بار از نزدیک دستش بکشین و اجازه ندین بگیره بعد بهش بدین باعث تمرکز و هماهنگی بین دست و چشم می شه دنبال کردن با چشم هم برای بچه ها یک مهارته و اینکه وقتی کودک اون وسیله رو می گیره باعث اعتماد به نفسش می شه که من گرفتممممممممممممش مراقب باشین قبل از خسته شدن کودک وسیله رو بهش بدین چون باعث عدم اعتماد به نفس می شه   از آنجا که امروز رفتیم برای واکسن گفتم یکم آرتین و سرگرم کنم تا درد دستش کمتر ...
4 دی 1392

یلدای امسال ........

همیشه به بلندی شب یلدا می خندیدم بلند ، طولانی ، ماندگار فقط برای یک دقیقه... چقدر خندیدم برای این یک دقیقه... اما آن روز که بار سفر بسته بودی وگفتم یک دقیقه بیشتر بمان و تو گفتی وقت تنگ است ، کوله بار باید بست ، باید رفت... آن روز فهمیدم این یک دقیقه های غریبانه چه غوغایی میکنند . یک دقیقه با تو بودن ، چقدر بلند ، طولانی و ماندگار است... چقدر گریستم برای این یک دقیقه ... خاله عزیزم لبخندت را چند وقتیست ندیده ام .... برای دلم .... لحظه ای بخند .... ((بی بهانه )) زیباییش را از این فاصله می فهمم... کاش بودی میدیدی که همه دور هم بودیم دور هم جمع شدیم بخاطر تو خاله مهربانم کاش بودی مید...
30 آذر 1392

دیاااااااااالگ های ما

نوگل کوچکم پسر من . نوشکفته ترین گل من . ای زیباترین موجود تمام هستی و وجود من روزگارم بدون تو معنایی ندارد   آرتین این روزها هم صحبت من شدی و با بودنت به زندگی من رنگ تازه ای دادی و تقریباً تمام  وسایلی که میخوایی و اسمشونو بهم میگی (بعضی وقتها هم فقط اول کلماتشونو میگی) و من از این شیرین زبونیات خیلی لذت میبرم بعضی از دیالگ هامونو که توخونه بین من و شما رد و بدل میشه رو برات مینویسم به یادگار: میگم آرتین ماست دوست داری ؟ میگی:بیی(بعضی وقتها هم بله مبگی و وقتی که حوصله نداشته باشی به یه ب گفتن رضایت میدی) میگم آرتین ماست و با چی میخوره؟ آرتین: نَ نا (نعنا)   ...
30 آذر 1392

آرتین در این روزها

پسرم اي روشني گسترده اي زيبايي محض اي آسمان بيكران مهرباني  بی واژه تو را دوست داريم   عزیزترنم دیگه مبل و میز و صندلی نمونده که ازشون بالا نرفته باشی.الته اونهایی که موندن هنوز کشفشون نکردی !! (صبح که از خواب پا میشی مسئولیت روشن کردن لامپ های خونه باشماست .بهت میگم آرتین چراغ هارو روشن میکنی؟میری سبدتو میاری میذاری زیر پات و چراغ هارو روشن میکنی) ماژیک تخته وایت برد و بر میداری و خط خطی میکنی میگی چش چش(یعنی داری چشم چشم دو ابرو میکشی)..(میدونم ماژیک برای شما خوب نیست و مواظبم که به دست یا بدنت نزنی) عاشق نشون دادن زور و بازوت به همه هستی و همیشه چیزهای بزرگتر از خودت و بلند می...
26 آذر 1392

کارگاه مادر و کودک

پسر گلم با بهتر شدن حال شما امروز شال و کلاه کردیم و رفتیم خانه کودک تا یکم با دوستهای همسنت بازی کنی. بعد از تعویض لباس و خداحافظی مختصر مفید با شما بدون دردسر رفتی داخل اتاق پیش مربی و در جواب سلام مربی یه چیزی تو مایه های سلام تحویل مربی دادی( س َ آآآآآآم )(داریم رو کلمه سلام و خداحافظی تو خونه کار میکنیم و وقتی میریم جایی باید با صدای بلند سلام کنیم و وقت خداحافظی هم بای بای میکنیم و آرتین برای همه بوووووس میفرسته)  اول از همه رفتی سراغ سرسره و خیلی سریع پله هاشو رفتی بالا  و دوست نداشتی مربیت دستت و بگیره و خدارو شکر خانم مربی به این حس استقلالت احترام گذاشت و خودت سر خوردی اومدی پایین.(یعنی این عشق بالا و پایین رفتن...
25 آذر 1392

آرتین یعنی زندگی

منو با خنده هات ببر تا ته دیوونه شدن                                                از ته دل داد میزنم خیلی عزیزی واسه من   خاله مائده یه مجلسی نذر داشت و با بهتر شدن شما ما هم شرکت کردیم(از صبح رفتیم و تا قبل از اینکه مهمونها بیان ما برگشتیم خونه) پانته آ جونم اونجا بود وکلی با هم بازی کردین .در ابتدای ورود پانته آ خانم هر چی میگرفت زود میرفتی از دستش میگرفتی و اون هم تفلکی هیچی نمیگفت و میرف...
25 آذر 1392