آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

شعرهای ما....

1392/7/24 10:55
607 بازدید
اشتراک گذاری

اتل متل حسنی تو خواب راه می رفت

داشت دوباره به خونه ماه می رفت

پیاده بود او ؟ نه بابا سواره

سوار چی ؟  قایق ابر پاره

تند و سریع به خونه ماه رسید

ستاره شد صورت ماه رو بوسید

حسنی حالا تو باغ آسمونه

دلش می خواد کنار ماه بمونه

Firefly iconWere Aries iconAww icon

حسنی ما یه بره داشت
بره شو خیلی دوست میداشت
بره ی چاق و توپولی ، زبر و زرنگ و توقولی
دس کوچولو ، پا کوچولو ، پشم تنش کرک هلو
خودش سفید ، سمش سیاه ، سرو کاکلش رنگ حنا
بچه های این ور ده ، اون ور ده ، پایین ده ،
بالای ده همگی باهاش دوس بودن
صبح که میشد از خونه در می اومدن
دور و برش جمع می شدن ،
پشماشو شونه می زدن به گردنش النگ دولنگ ، گل و گیله های رنگارنگ
حسنی ما سینه اش جلو سرش بالا
قدم میزد تو کوچه ها نگاه میکرد به بچه ها

یه روز بهار باباش اومد تو بیشه زار داد زد : اهای حسن بیا کجایی بابا ؟
بره تو بیار ، خودتم بیا
قیچی تیز پشم سفید بره رو گرفت ، پشماشو چید
بره ی چاق و توپولی ، زبرو زرنگ و توقولی
شدجوجه ی پر کنده همگی زدن به خنده
پیشیه میگفت : تو بره ای یا بچه موش لخت راه نرو یه چیزی بپوش
حسنی ما شونه اش بالا سرش پایین
قدم میزد تو کوچه ها
نگاه میکرد روی زمین

ننه ی حسن دوون دوون اومد بیرون
پشما رو بسته بسته کرد
سفید و گلی دو دسته کرد
ریسید و تابید و کلاف کرد
شست و تمیز و صاف کرد
منظم و مرتب پیچید توی چادر شب
یه جفت میل و یه مشت کلاف
حالا نباف و کی بباف
ننه حسن سر تا سر تابستون
نشسته بود تو ایوون
بی گفتگو ، بی های و هو
برای حسن لباس میبافت

فصل زمستون که رسید
بارون اومد ، برف بارید
حسنی ما ، لباسو پوشید
خرامون اومد میون میدون
حیوونا شاد و خندون
خانمی گفت : لباس حسن عالی شده قشنگ تر از قالی شده
پیشیه میگفت :‌لباس حسن قشنگه مث پوست پلنگه
ببعی میگفت : بع ، سرده هوا ، نع
اما حسن ، لباس به تن ، خنده به لب
شونه شو داده بود عقب
میون برف بارون قدم میزد تو میدون
باباش بهش نیگاه میکرد دود چپق هوا میکرد
ننه ش میگفت : ننه حسنی ماشالله چشم نخوری ایشالله

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان سونیا
24 مهر 92 18:16
ز اسماعیل جان تا نگذری مانند ابراهیم
به کعبه رفتنت تنها نماید شاد شیطان را
کسی کو روز قربان، غیر خود را می کند قربان
نفهمیده است هرگز معنی و مفهوم قربان را .
عید قربان مبارک


عید شما هم مبارک عزیزم
مامان تینا و رایان
25 مهر 92 10:39
خیلی بامزه وقشنگ بود
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
25 مهر 92 16:09
خیلی قشنگه
مامان بردیا
25 مهر 92 20:32
°°°°°°°°°°°°|/ °°°°°°°°°°°°|_/ °°°°°°°°°°°°|__/ °°°°°°°°°°°°|___/ °°°°°°°°°°°°|____/° °°°°°°°°°°°°|_____/°ـ °°°°°°°°°°°°|______/° °°°°°°______|_______________ ~~~~/____________________\~~~~ ,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-آپم
مامان گلشيد
27 مهر 92 8:49
سلام عزيزم
اگه دوست داري به وبلاگ دختر منم يه سري بزن


حتماً الآن میام
شادی
27 مهر 92 23:08
سلام زینب جون. خوبی؟پسر گلمون خوبه؟
ببخشید که دیر به دیر بهتون سر میزنم ولی همیشه به یادتون هستم.


سلام عزیزم.ما خوبیم .آوینای عزیزو ببووووووس
مهسا مامان نورا
28 مهر 92 16:43
واااااااااااااااااای عاشق شعراتون شدم حتما حفظ میکنم


خواهش مکنم عزیزم