خاطرات آرتین و رهام
سه شنبه رفته بودیم خونه ی مامانی و تو راه بر طبق عادت همیشه داشتی کنجکاوی میکردی و منم دیدم اگه نبرمت ،شما میخوای تا فردا راه رفتن و طول بدی گفتم آرتین نمیآی بریم خونه مامانی رهام جون اونجاست و همین یک کلمه کافی بود که آقا پسری به سمت خونه مامانی و البته رهام جون شروع به دویدن کنه
رهام جون داشت برای خودش بازی میکرد که شما خواستی بری پیشش بشینی
گوگولی مامان کلی سر و صدا می کردی و خوشحالی تو با جیغ هایی که می کشیدی نشون می دادی و رهام جون یکم ترسیده بود.
فدات شم،اینجا داشتی رهام و بوس میکردی
اینجا عروسک رهام و اوردی دم دهنش تا باهاش بازی کنه،عزیزم فدای مهربونیت بشم من
حالا نوبت رهام جونه که شمارو بوووووووووووووس کنه
عاشقتونم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی