آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

چهارشنبه و سوپریز مامان

چهارشنبه شب بابا افشین در یک اقدام غافلگیر کننده برای من تولد گرفت .(یه مهمونی خودمونی تو رستوران )کلی سوپرایز شدم . آرتین بغل عمو امیر و آقا آرسام ناز دوست داشتنی(عاشق ژست آرسامم ) تو حیاط رستوران کلی فواره آب بود و شما هم که عاشق آب بازی .با دیدن فواره های رنگی شروع به آپ آپ گفتن میکردی تاببریمت پیش آب.(اینجا داری منو نگاه میکنی که اجازه میدم به آب دست بزنی یا نه) منم به شما اجازه دادم.شیرجه رفتی تو فواره.تمام لباست خیس شده بود . آقا رهام .پسرخاله جون شما کالسکه رهام و دیدی و دوست داشتی کالسکه پسرخاله رو هل بدی.با اونکه رهام تو کالسکه بود و هل دادن کالسکه برات...
28 تير 1392

سفر رامسر 4

بعد از برگشتن از تله کابین و استراحت ،مردها رفتن آب گرم و ما خانم ها هم رفتیم موزه کاخ رامسر(فکر کنم اسمش این بود) عکس برداری داخل کاخ ممنوع بود. مامانی شمارو گذاشت روی زمین تا خودت دیوار و بگیری راه بری ولی از آنجا که حس کنجکاوی آرتین خیلی بالاست ،یک مرتبه داخل قسمت ممنوع رفتی و خانمی که اونجا کار میکرد تو رو بغل کرد.خانم مهربونی بود و برای آروم کردنت گذاشتت روی صندلی خودش و به من اجازه داد از شما عکس بگیرم. گوشه اتاق یک مجسمه بود و شما هی میگفتی ببر ببر (کلماتی که حرف ب دارند را خوب تلفظ میکنی).   داخل حوض روبروی امارت کاخ 4تا ماهی بزرگ بودند که شما میخواستی اونارو بگیری  تو حیاط یه قهوه خونه بود با ...
21 تير 1392

سفر رامسر 3

تله کابین رامسر روزشنبه صبح رفتیم تله کابین رامسر که خودش هتل(بام سبز) ، شهربازی، پیست کارتینگ،پینت بال،پیست باگی،فروشگاه های زنجیره ای، ورزش های آبی(پاراسلینگ،جت اسکی،شاتل،قایق های پدالی)،فواره موزیکال،فست فود و انواع رستوران های سنتی و رسمی رو داره که خودش یک روز وقت میخواست ولی ما فقط تله کابین و چندتا مغازه رفتیم آخه صبح بود و بقیه جاهاش بسته بود.خیلی دلم میخواست آرتین و ببرم شهربازیش ولی حیف باز نبود شما خواب بودی و وسط راه بیدار شدی. اینم قیافه شما بعد از بیدار شدن فدات بشم مامان اینجا بستنی میخواستی (البته وقتی برات خریدم فقط یکم خوردی و بابایی بقیه بستنی تو خورد) یه آقایی لباس ز...
20 تير 1392

سفر رامسر2

صبح روز جمعه تصمیم بر این شد که به  روستای جواهرده بریم. این روستا که یکی از معروفترین مقصدهای توریست های رامسره ،ییلاقی که تقریبا 40 دقیقه تا رامسر فاصله داره اگر قصد رفتن به جواهرده رو دارید 2 تا پیشنهاد دارم اول صبح زود برید و صبحانه رو تو روستا عسل و نیمرو و نان داغ دستپخت زنان جواهرده رو امتحان کنید دوم اینکه ناهار رو تو مسیر جواهرده تو اون فضای زیبا بخورید. جاده ای که به روستای جواهرده منتهی میشد بسیار سرسبز و زیبا بود و البته پر پیچ و خم.شما هم به رسم همیشه تا سوار ماشین شدی شروع به شیر خوردن کردی و تمام مسیر و خواب بودی. بعد از پیاده روی مختصری تو روستا یکم خرید تصمیم بر این شد ناهار و تو مسیر برگشت بخوریم.هوا عالی ...
20 تير 1392

سفر رامسر1

بابا افشین برای یک هفته مرخصی گرفت و قرار شد به همراه خانواده من بریم رامسر،از اونجایی که قرار بود صبح زود حرکت کنیم شب برای خواب رفتیم خونه مامانی و شما تا ساعت 2 نصف شب نخوابیدی و نذاشتی منم بخوابم.  روز 5شنبه 14/تیر ماه ساعت 5صبح راهی رامسر شدیم وآرتین گوگولی از اونجایی که شب گذشته نخوابیده بودی بیشتر راه و تو بغل من خواب بود. بین راه نزدیکای چالوس برای صبحانه ایستادیم.برای شما همه چیز تازگی داشت.با دیدن اون همه درخت و سرسبزی کلی شارژ شده بودی. در صندوق ماشین بابایی باز بود و شما اصرار داشتین تو صندوق بشینین و از اونجا که مامانی(مامان خودم) معمولا هر کاری بخوای برات انجام میده شمارو گذاشت تو صندوق اینم...
19 تير 1392

کوتاه کردن مو

مامانی 5شنبه به همراه باباجون رفتیم موهاتو کوتاه کردیم. بابا جون شما رو تو بغلش نگه داشت و  صورت تو چسبونده بودی به صورتم تا آقای آرایشگر یه کوچولو موهاتو کوتاه کرد. به بابا جون گفتم انشالله آرایشگاه دامادی شما هم باباجون ببرتت آرتین قبل از کوتاه کردن مو  آرتین بعد از کوتاه کردن مو ...
8 تير 1392

پارک شهرک امید

جمعه بعد از ظهر با خاله جون و مامانی و بابا افشین و عمو ایمان رفتیم پارک شهرک امید جای با صفایی بود اینم عکساش داری واسه مامان میخندی(مامان فدات شه) شما به همراه پسر خاله ادامه دارد... تو آسمون پشه هارو نگاه میکردیو سعی میکردی بگیریشون اینم یه عکس از رهام(تا اومدم ازش عکس بکیرم زد زیر گریه) ...
8 تير 1392

تله کابین توچال

امروز با دوتا مامان بزرگها و بابا افشین و عمه مریم رفتیم توچال.اولش خیلی برای سوار شدن تله کابین تو صف موندیم و یکم بهانه گرفتی و داشتی خسته میشدی که نوبت ما شد سوار تله کابین شدیم. با کنجکاوی خاصی تمام دورو برت و نگاه میکردی و می خواستی از همه چیزهای دوروبرت سر در بیاری ، وقتی تو کابین بودیم با شدت خودت و عقب و جلو میکردی و پایین و که میدیدی هی میگفتی اِاِاِاِه(تعجبی) واسه خودت دست میزدی و خلاصه علامت سوال بودی. تصمیم داشتیم تا ایستگاه 7بریم ولی تا ایستگاه 5 بیشتر نرفتیم .تو ایستگاه 5کارگرهای تلکابین و همچنین یکی از کوهنوردها به ماگفتند ممکنه برای گوگولی مامان خطرناک باشه و حالت بد بشه و بنابر این یکم تو همون ایستگاه 5...
31 خرداد 1392