آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

سفرنامه مشهد1

سلام عزیزم، روز پنج شنبه 2 خرداد (12 رجب) ساعت 2:15 دقیقه به سمت مشهد رهسپار شدیم.از اونجا که صبح زود بیدار شده بودی وتمام مدت تو خونه آتیش میسوزوندی و وروجک بازی میکردی خیلی خیلی خسته بودی تمام مسیر و شیر خوردی وخوابیدی. وقتی بیدار شدی با کلی تعجب همه جا رو نگاه میکردی و تازه می خواستی به کشف کردن اطرافت بپردازی که هواپیما نشست و مجبور شدیم پیاده شیم. اینجا تازه از خواب بیدار شدی بعد از چند دقیقه بعد از رسیدن به هتل و کمی استراحت برای نماز مغرب رفتیم حرم آقا امام رضا حرم خیلی شلوغ بود (آخه شب میلاد امام علی بود و به همین دلیل تو حرم جشن گرفته بودن) هر بچه ای رو که میدیدی می خواستی از سرو کولش بری بالا و به همین...
8 خرداد 1392

آرتین و کادوی بابا افشین...

از اونجایی که گوگولی مامان دوست داری رو وسایل بزنی و از شنیدن صداشون خوشت میآد چند روز پیش بابا افشین برای شما یه سنتور خرید و وقتی اولین ضربه رو زدی و یه صدای متفاوت از اونچه تا حالا شنیده بودی اومد کلی ذوق زده شدی با تعجب به من نگاه میکردی اینم عکسش:   البته بعد از چند با امتحان کردن تبدیل شد به این: ...
22 ارديبهشت 1392

ماجراهای هفته پیش...

1-ماجرای آرتین و جشن 40 روزگی رهام: پنج شنبه هفته پیش جشن 40روزگی آقا رهما پسر خاله جونت بود آقا صدرا و پانتا خانم هم اومده بودن و با شما جمعا 4تا نینی تو جشن حضور داشتن.من از روز قبل رفتم خونه خاله جون که یکم به خاله کمک کنم اما جیگر مامان یه دقیقه نمی خواستی از کنارت بلند بشم و همش می خواستی تو رو هم توانجام کارا شرکت بدم،گوگولی مامان فدات بشم که اینقدر وروجک شدی ،خلاصه تا زمانی که ما اونجا بودیم فقط تونستم تو درست کردن سالاد الویه کمک کنم و اتاق آقا رهام و مرتب کنم (البته زمانی که خواب بودی) خداروشکر خاله سمیه بود مثل همیشه تمام زحمتا افتاد گردن اون و همه کارا رو تنهایی انجام داد(خدا قوت) .ما شب رفتیم خونه مامانی و شما به دلیل درد دن...
14 ارديبهشت 1392

نامه ای برای تو..

    سلام جیگر مامان جند روز پیش این ایمیل از طرف آتلیه سه سیب برای بابا افشین فرستاده شد: با سلام  شما را به دیدن سایت رسمی آتلیه عکس سه سیب دعوت می کنیم. جهت بازدید از سایت آتلیه عکس سه سیب لطفا برروی لینک زیر کلیک نمائید. www.sesib.com برو قسمت نمونه عکسها بخش چند روزه تا 7 ماهه من که خیلی از دیدن عکست لذت بردم امیدوارم تو وقتی بزرگ شدی و عکست و تو سایت دیدی اندازه من لذت ببری..دوست دارم  و خدارو شکر     ...
7 ارديبهشت 1392

10 ماهگی

    10 ماهگیت مبارک قند عسلم چقدر زود گذشت ... خدایا شکرت که همه چیز خوبه ، خدایا شکرت که یه پسر ناز عسلی به منو افشین دادی و زندگیمون عوض شد. خدایا شکرت که سالم و سلامته. چقدر شیرینه وقتی هر روز یه کار جدید یاد میگیری... الانم دیگه حسابی وروجک شدی برای خودت تو خونه با غلت زدن اینور و اون ور میری و از این بابت چقدر خوشحالی...  امروز١٠ماهت تموم شد و وارد ماه یازدهم زندگیت شدی .دیگه چیزی به تولدت نمونده. قربون ت برم من که با اومدنت یه عالمه خوبی برامون آوردی. عزیزترینم چقدر زود بزرگ شدی،وقتی به روزهایی که باهم پشت سر گذاشتیم فکر میکنم، به برکت وجود نازنینت اتفاقای خوبی برای من و بابایی ت...
18 فروردين 1392

چند روز گذشته

    عزیزترینم چند وقتی که به دلیل مشغله زیاد نتونستم برات بنویسم و از این بابت از تو معذرت می خوام..روزهای آخر سال 91 پر از اتفاقات خوب تو زندگیمون بود مامان جون و باباجون و عمه مریم به سفر حج رفتن (9.اسفند) ...پسر خاله رهام هم دقیقا یک روز قبل از اینکه مامانی و بابایی برن مکه بدنیا اومد (28.اسفند ماه ساعت6:15 بعد از ظهر) ..مامانی و بابایی هم رفتن مکه و عید قراره اونجا باشن... سال تحویل خونه مامان جون اینا بودیم و کلی با کارات و خنده هات به همه انرژی مثبت دادی...دیگه کم کم عکس گرفتن از شما یه امر غیر ممکن شده تا دوربین و میبینی می خوای بگیریش و در صورتی که دوربین و بهت ندم اخم میکنی و دستات و مشت میکنی و با ...
14 فروردين 1392

سال نو...

    خدای من آوای ملکوتی یا مقلب القلوب و الابصار می آید تو مرا میخوانی که بخوانمت این منم با حسرت سالهای رفته یا مدبر اللیل و النهار این منم با هزاران ا مید به سالهای پیش رو یا محول الحول و الاحوال خدای من بندگیم را بپذیر التماس مرا بشنو ... حول حالنا خدای من آرزویم چه خواهد شد؟ الی احسن الحال . خوب من بوی عطر تحویل می آید چه مبارک تقدیری ... پروردگار مهربانم در آغاز این سال نو مهربانی و رحمتت را بر همه فرو ببار تا همچون شکوفه های بهاری پاک گردیم و قلب و ذهن و روحمان از بی مهری و تعصب عاری گردد.به ما کمک کن به تو عشق ...
30 اسفند 1391

آلودگی هوا و سفر شمال...

با تعطیلی اداره ها در تهران به دلیل آلودگی هوا به همراه بابا افشین و مامانی و دایی محمد حسین رفتیم شمال... تو راه آقا آرتین مثل همیشه آروم بود و کوچولوی دوست داشتنی من تو بغل مامانی تا خود شمال خوابید و فقط برای شیر خوردن بیدار شد و وقتی رسیدیم خونه باغ حسابی سر حال بود و با دیدن بابایی (پدر عزیزم) خیلی ذوق زده شده بود... بهترین پیامدی که تو اون چند روز وجود داشت این بود که  آقا پسری به تنهایی تو اتاق و برای مدت 2 ساعت بدون بیدار شدن می خوابید و البته آب و هوا بی تاثیر نبود چون واقعا آرامشی که تو خونه باغ هست هیچ جای دنیا نیست (این حقیقتی که همه اونایی که رفتن اونجا میگن) ... از طرفی یک هفته ای که شمال بودیم آرتین خان دورو برش از...
28 دی 1391

تاب بازی

چند روز پیش دوست مامان (خاله زکیه) برای آرتین جان گل پسرم یه تاب خرید و من به کمک بابا افشین تاب و برای شما وصل کردیم خیلی خیلی ذوق کرده بودی و کلی میخندیدی و کیف کردی اینم عکسات.. خاله زکیه ممنونم ...
11 دی 1391