سفر شمال
چند روز پیش(چهارشنبه 3/مهرماه)به همراه بابایی و پسرخاله رهام و عمو ایمان رفتیم شمال. شما کل راه و خوابیدی و مثل همیشه تو ماشین خیلی خیلی آروم بودی(پسرخاله جونتم که از اول تا آخر مسیر خواب بودن) خونه بابابزرگ مامان و به عبارتی جد شمااااا(آرتین درحال تماشای حیاط پشتی) گوگولی میخواد از لای نرده ها رد بشه سرش درد گرفته جدیداً اگه بطری آب معدنی ببینه دیگه از لیوانش آب نمیخوره و میگه با بطری بهش آب بدیم بقیه در ادامه مطلب ... پسرک شجاع من وارد علف ها نمیشد و این اولین باری بود که آقا پسری تمایل به جای جدید نشون نمیداد فکر کنم میترسید به تنهایی تو علف ها راه بره و وقتی دستشو گرفتم پا به پای...