آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

سفر شمال

چند روز پیش(چهارشنبه 3/مهرماه)به همراه بابایی و پسرخاله رهام و عمو ایمان رفتیم شمال. شما کل راه و خوابیدی و مثل همیشه تو ماشین خیلی خیلی آروم بودی(پسرخاله جونتم که از اول تا آخر مسیر خواب بودن) خونه بابابزرگ مامان و به عبارتی جد شمااااا(آرتین درحال تماشای حیاط پشتی) گوگولی میخواد از لای نرده ها رد بشه سرش درد گرفته جدیداً اگه بطری آب معدنی ببینه دیگه از لیوانش آب نمیخوره و میگه با بطری بهش آب بدیم بقیه در ادامه مطلب ... پسرک شجاع من وارد علف ها نمیشد و این اولین باری بود که آقا پسری تمایل به جای جدید نشون نمیداد فکر کنم میترسید به تنهایی تو علف ها راه بره و وقتی دستشو گرفتم پا به پای...
7 مهر 1392

سفر شمال

خدارو شکر بابایی تو شمال باغ داره و ما هر وقت دلمون بخواد میتونیم بریم اونجا و از سکوت و زیباییهای اونجا نهایت استفاده را بکنیم و آقا آرتینم اونجا بهش کلی خوش میکذره آقای وروجک در حال چیدن  پرتقال آرتین و پسرخاله جووووووووووون با این فرچه کل حیاط و نمیز کرد(البته به روش خودش) آقا صدرا هم یک روز مهمون ما بود و کلی با هم بازی کردید اینجا این سنگ و برداشتی و مسافت نسبتاً زیادی و باهاش راه رفتی و حاضر نمیشدی بندازیش زمین وروجک های شیرین ...
7 مهر 1392

عشق ما...

عشقم،نفسم تمام بود ونبودم با وجود تو خونه ما پر شده از تکاپو وشادی.خدارو شکر که تو هستی و با بودنت خوشبختی مارو دوچندان کردی.دووووووووستت داریم. برات بگم :امروز بابا افشین خونه بود و کلی با شما بازی کرد و شماهم که عاشق بابا بهت حسابی خوش گذشت. همانطور که تو این عکس میبینی بابا زحمت کشیده و داره بهت ناهار میده و جیگر مامان داری با نی دوغ میخوری (نوش جونت) اصرار داشتی بری بالای صندلی و با کمک بابا افشین تونستی اینکارو بکنی دیگه حالا پایین نمیآی و رو صندلی بلند میشدی و مینشستی فدای تو بشم من گیر دادی دوغ بخوری البته از لای صندلی بعد از ظهری هم من غافل به شما سبد ظرف های ...
30 شهريور 1392

آرتین و یطری شربت

پسر باهوشم ،دو روزی میشه من و شما به دلیل مریضی زیاد سرحال نیستیم  بمیرم برات یکم بهانه گیر شدی... امروز داشتی بهانه میگرفتی که در یخچال و باز کنم و شما داخل شو نگاه کنی و منم که خودم حال و روزم بهتر از تو نبود تسلیم شدم و با باز شدن در یخچال شما بطری شربت پرتغال و از تو یخچال برداشتی و شروع کردی درشو باز کردن ... در حال بازکرد در بطری درحال چشدن محتوبات بطری اینجوری برات سخت بود در بطری و چشییدی دید بهتره کلاً گذاشتیش تو دهنش اینجا هم  بطری و دادی به من فدات بشم گل ناز و پسر دوست داشتنی من ...
27 شهريور 1392

آرتین و شمع

برق خونه برای مدت کوتاهی قطع شد و برای اولین بار برات شمع روشن کردم و شما همش میخواستی با انگشتات شعله شمع و بگیری فدات بشم من بهت میگفتیم آرتین شمع و فوت کن،شما فوت میکردی ولی فوتت اینقدر محکم نبود که شمع و خاموش کنه.   بابا افشین دست شما رو گرفت که نسوزی آخر سرم بابا افشین شمع و خاموش کرد ...
17 شهريور 1392

این روزها...

عزیزترینم ، لحظه هایم را به تو میسپارم  تا با دست های مهربانت آنرا به شادی در آوری و نگاهم را ادامه ی نگاهت میکنم تا که سرسبزی درخت امید را با هم نظاره گر باشیم. پسر دوست داشتنیم .هر روز بزرگ و بزرگتر میشی و کارهایی که تا دیروز برایت سخت و یا غیر ممکن بود و انجام میدی و من از دیدن اینهمه تغیر و پیشرفت در پوست خودم نمیگنجم     از شیرین کاریهات بگم که : چند روز پیش طبق معمول رفتی سراغ میز تلفن و کشوی پایینی و در آوردی با این تفاوت که دیگه پات و نکردی داخل گودی کشو ایندفعه میخواستی بدون اینکه دستت و بگیری به جایی بری روش و از اونجا که جات یکم تنگ بود تمام سعیتو کردی تا از بین مبل و کامپیوتر  کشوی بیچا...
17 شهريور 1392

پارک جمشیدیه

پارک جمشیدیه: بوستان جمشیدیه یا پارک سنگی جمشیدیه از زیباترین و دیدنی‌ترین بوستان‌های تهران است و با مساحتی حدود ۱۰ هکتار در انتهای خیابان شهید باهنر(نیاوران) واقع شده و از شمال به کوه کلک چال، از جنوب به باغ دولو، از شرق به خیابان جمشیدیه و از غرب به جاده کلک‌چال محدود است. از ویژگی‌های این‌پارک، دریاچه، آبشار مجاور و نیز آبنماهای سنگی است که جلوه‌ای خاص دارند. این پارک در ابتدای مسیر اصلی صعود به پناهگاه کلک چال قرار دارد. پارک جمشیدیه دارای چهار در ورودی است که ارتفاع در ورودی اول از سطح دریا ۱۸۲۰ متر و بالاتر از آن ۲۱۰۰ متر است. بر پایهٔ نظرسنجی انجام شده مرکز تحقیقات و مطالعات رسانه‌ای...
9 شهريور 1392

یک روز معمولی با آرتین(1)...

پسرم من و بابا افشین: آسمانت را خواهیم ساخت چشمان معصومت را میپرستیم باغ دلِ پر مهرت را می پرورانیم ما به اندازه ی بیکرانگی آسمانها دوستت داریم. عسل من ، بازم گوشه ای از  کارهای روزمرت رو برات بگم عسل خان. آقا پسر خوشگلم،صبح که از خواب پا میشی با لبخند جواب سلام منو میدی و طبق عادت همیشگی که باید ببوسمت تا برای کل روز انرژی داشته باشم بهت میگم :آرتین مامان بوست کنه و شما صورتت و میاری جلو تا ببوسمت .منم از خوشحالی پر درمیارم ،اینم منم بعد از بوسیدنت میریم تو آشپزخونه و با هم صبحانه میخوریم،خداروشکر تو غذا خوردن باهات دیگه مشکلی ندارم و به اندازه خودت میخوری.البته به ص...
6 شهريور 1392

یک روز معمولی با آرتین(3)...

پارک ایرانی:  " پارک ایرانی " که در "ده ونک" قرار داره....به میدان ونک که رسیدید از هرکس بپرسید شما رو راهنمایی میکنه......جای خیلی با صفائیه. ...حتی آلاچیق هم داره...جا برای نشستن و حتی غذا خوردن. ...وسایل بازی برای بچه ها...وسایل ورزشی......سرویس بهداشتی و........ چون دیر تصمیم گرفتیم بریم پارک یه شام سبک برات درست میکنم و با هم میریم پارک تا برسیم دیگه تاریک شده ولی با این وجود پارک زیبایی بود این عکس پارک در روزه و اما آرتین:تا رسیدیم به امارت شروع کرد به آپ آپ کردن و دوست داشت به آب دست بزنه و کلی هم خوشش اومد   اینجا هم داره به من برگ خشکیده درخت و میده محو تماشای ب...
6 شهريور 1392