آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

این روزا.........

این روزها...... چند وقته که میخوام یه سری از خصوصیات و علاقه مندیهای قند عسلو بنویسم تا بعدا یادم نره و خودت هم که بزرگتر شدی اینا رو بخونی شاید برات جالب باشه . اما وقت نمیکردم. الانم خیلی وقت ندارم فعلا خوابیدی  و من از فرصت استفاده کردم. *آخه جوجو کلی برات هزینه کردیم و اسباب بازیهای رنگارنگ خریدیم ولی کو؟!!!!! دریغ از یک نیم نگاه!! عاشق قابلمه ، کاسه و بشقاب،گوشی تلفن ، کیبورد  هستی..    *عاشق موز و پرتقالی. از همه مهمتر نون . خیلی خوب غذا نمیخوری ولی نون خالی رو خیلی دوست داری. *آهان یادم رفت بگم کاغذ که نگو !!! همین که دستت به کتابی،مجله ای میرسه و چشم منو دور میبینی میزاریش توی دهنت حالا نخور کی ...
9 بهمن 1391

آرتین در این روزها

  شیرین ترینم شما این روزها خیلی کنجکاوی میکنی و عملا نمیتونیم چیزی و ازشما پنهون کنیم ،نگاه موشکافانت که تمام وسایل خونه رو وارسی میکنی و می خوای از همه چی سر در بیاری منو کشته ...عاشق گوشی تلفن و کونتورور تلوزیون شدی و هر جا این دوتا رو میبینی خیز بر میداری و میخوای ورشون داری.... می دونی دوست ندارم تلویزیون نگاه کنی و هر وقت حواسم نیست یواشکی نگاه می کنی و وقتی میگم آرتیییین(با تاکید) بهم می خندی و یه جورایی خودتو لوس میکنی... صدا در آوردن و دوست داری و با دهنت صدا هایی مانند بابا،پ،پوووو در میآری ...وقتی بهت آب میدم تو آب فوت میکنی و صدا در میاری و از لین کارت لذت می بری... قدرت دستات بیشتر شده و دیگه کمتر چیزی و از ...
3 بهمن 1391

آلودگی هوا و سفر شمال...

با تعطیلی اداره ها در تهران به دلیل آلودگی هوا به همراه بابا افشین و مامانی و دایی محمد حسین رفتیم شمال... تو راه آقا آرتین مثل همیشه آروم بود و کوچولوی دوست داشتنی من تو بغل مامانی تا خود شمال خوابید و فقط برای شیر خوردن بیدار شد و وقتی رسیدیم خونه باغ حسابی سر حال بود و با دیدن بابایی (پدر عزیزم) خیلی ذوق زده شده بود... بهترین پیامدی که تو اون چند روز وجود داشت این بود که  آقا پسری به تنهایی تو اتاق و برای مدت 2 ساعت بدون بیدار شدن می خوابید و البته آب و هوا بی تاثیر نبود چون واقعا آرامشی که تو خونه باغ هست هیچ جای دنیا نیست (این حقیقتی که همه اونایی که رفتن اونجا میگن) ... از طرفی یک هفته ای که شمال بودیم آرتین خان دورو برش از...
28 دی 1391

لالایی..

                       شب آرومه، تو در خوابی       تو خورشیدی، تو مهتابی                       تویی دنیای شیرینم                تویی امید دیرینم                     بخواب آروم تو ماه من          بخواب عشقم...
28 دی 1391

هفت ماهگیت مبارک..

  پسرم هفت ماه از اومدن تو گذشت. وقتی به آغوش میگیرمت بارها و بارها خدا رو به خاطر داشتن تو شکر میکنم. وقتی میخندی انگار تمام دنیا میخنده. فکرنکنم لذتی بیشتر از صحبت با تو و شیرین کاریات تو این دنیا برای من باشه. روز من با باز کردن چشمای قشنگ تو شروع میشه. بوییدن تو مثل بوکردن یه دامن پر گل یاس هست. آرتین من ،آرزوی بهترینها رو واست دارم. دعا میکنم همیشه زیر چتر لطف خدا باشی و خوشبخت بشی. پسر گلم دوست دارم.     ...
18 دی 1391

سلام بر حسین..

سلام بر حسین... سلام بر زینب... سلام بر دخترکان یتیم... سلام بر کودکان اسیر... سلام بر رقیه... سلام بر بدنهای کبود... سلام بر پاهای زخمی... سلام بر دلهای شکسته... سلام بر غم جانکاه حسین... سلام بر فاطمه... آجرکِ الله یا فاطمة الزهرا فی مصیبة ولدکِ الحسین علیه السلام
14 دی 1391

نامه ای برای تو..

سلام عزیز ترینم... نمیدونم امروزی که داری این پستو میخونی چند ساله ای و من در چه حالیم؟پدرت چه کار میکنه و وضع زندگیمون چطوره اما همیشه توی رویاهام به یه زندگی خوب و راحت فکر کردم و میکنم.شاید بهم بخندی اما گاهی اوقات میشینم و مثل یه دختر بچه ٦ساله غرق رویاها و خیال پردازی هام میشم.اونقدر به همه چیزایی که دوست دارم فکر میکنم تا خسته بشم و با همین فکرای شیرین خوابم ببره..حتی فکرشونم قشنگه حتی اگه هیچوقت بهشون نرسی... تنها چیزی که توی این لحظه ازش اطمینان کامل دارم عشقیه که نسبت به تو دارم.عشقی که هیچوقت نه کم میشه و نه از بین میره.با تمام وجودم دوستت دارم و قول میدم توی تک تک لحظات زندگیت همیشه کنارت باشم و تنهات نذارم،...
13 دی 1391

برای تو..

  ” تو ” را میان اصطحکاک مداد و کاغذ گیر خواهم انداخت شاید اینگونه بشود تو را ” تجربه ” کرد…!!! برای تویی که قلبت پـاک است… برای تو می نویسم…….. برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست… برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست… برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست… برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد… برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است… برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی… برای تویی که وجودم را محو وجود نازن...
11 دی 1391