آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

واکسن 6 ماهگی

دیروز صبح با بابا افشین بردیمت خانه بهداشت واکسنتو زدیم ،دیگه مطمئن شدم آستانه دردت خیلی خیلی بالاست پسرم خانم دکتر اولین واکسن و که به پات زد فقط چند ثانیه گریه کردی به فاصله این که دومین آمپولو بزنه ساکت شدی و برای دومین واکسنتم فقط زمانی که آمپول تو پاهای نازت بود گریه کردی و بعدش که بغلت کردم بریم خونه انگار نه انگار که آمپول زدی و واسه بابایی میخندیدی ،خدارو شکر تب نکردی و البته بعضی وقتا یکم  بی حوصله میشی ولی وقتی بلندت میکنم میریم تو اتاقت همون آرتین شیرین و دوست داشتنی خودم میشی که با خنده هات دنیا رو بهم میدی گلم تا بینهایت دوستت دارم.     توانایی هات در این روزها: من به روزهای پشت سر گذ...
19 آذر 1391

6 ماهگی

6ماهگیت مبارک پسرم الآن دقیقا نیم سالت شده سبد سبد برات آرزوی خوشبختی میکنم ...   آرتین نازم ۶ ماهگیت مبارک. مامانی وجود نازت آرامش خاصی بهم میده. نیم سال از اومدنت گذشته و من تو این ۶ ماه با نفسهات زندگی کردم.وقتی کنارم خوابیدی چهره معصومت دلمو آروم میکنه. الهی فدای خنده های نازت بشم.محاله کسی باهات حرف بزنه و تو اون خنده های شیرینت رو تحویلش ندی. وای که اگه باباجون از کنات رد بشه و حواسش نباشه یا بغلت نکنه اونوقته که چنان سر و صدایی به پا میکنی که بیا و ببین،تو عاشق بابا افشینی . عسلم ،شیرین ترین تجربه زندگیم از تو ممنونم به خاطر شادی که به زندگی ما بخشیدی و خدا را شاکر برای این م...
18 آذر 1391

گفتگو با خدا

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم . خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟ گفتم : اگر وقت داشته باشید   . وقت من ابدی است . چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی ؟ چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟ خدا پاسخ داد ...   این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند . عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند . این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند. و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند . این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنند . زمان حال فراموش شان می...
11 آذر 1391

سلام بر رباب(س) و شیر خوار بی شیر او

....و هرم عطش خیمه لب های کوچکی را شعله میزند آغوش مادری - سرشار از مهر،خالی از طفل،لبریز انتظار... و ساعتی بعد - گهواره خاک قنداقه ای سرخ را به گرمی، می فشارد. و من " نذر سلامت " کودکم را به دستهای کوچک او می سپارم - تا هیچ گاه خالی نبینم آغوش سبز مادری ام را. امروز پسرم، تو را به مجمع شیرخوارگان علی اصغر بردم     ...
3 آذر 1391

آرتین در این روزها

آقا آرتین ما ،محبوب دلها هنوز هم عاشق لوستره ..موقع خواب برای خودش آواز می خونه و می خوابه،بعضی وقتا که خوابش می آید میزنه زیر آواز و می فهمم که جیگرمامان خوابش میاد...بشکن زدن و دوست داره و دهنش و وا میکنه که دست آدمو گاز بگیره(خوداییش گازای محکمی هم میگیره)...هر کی جلوی پسر ما غذا بخوره اونم شروع میکنه دهنشو تکون میده و آب دهنش و جوری قورت میده که آدم دلش واسش آب می شه..دیگه میتونه بشینه علاقه زیادی به نشستن داره و هنگامی که از خواب بلند میشه برای نشستن خیلی تلاش میکنه (گردن و شونه هاشو از روی بالشت بلند میکنه)...عاشق خیابون گردیه و ماشینارو مخصوصا تو شب خیلی دوست داره....بعضی وقتا برای جلب توجه جیغ میگشه...یاد گرفته اگر ...
2 آذر 1391

تولد آرسام

پنج شنبه تولد آرسام جون بود و من و تو بابایی رفتیم خونه عمو امیر شما تو ماشین خوابیدی و حدود یک ربعی هم تو خونه عمو اینا با وجود سرو صدا خواب بودی ولی وقتی بیدار شدی تعجب کردی و از آنجا که شلوغی را دوست داری تا ساعت 12نخوابیدی البته،چند دفعه خواستم بخوابونمت ولی اتاق آرسام جون برات تازگی داشت نه شیر میخوردی و نه می خوابیدی همش اینورو اونورو نگاه میکردی .فکر کنم به شما خوش گذشته باشه...آنقدر اخلاقت تو تولد خوب بود که جای هیچ حرفی واسم نذاشتی فقط می تونم بگم پسرم به تو افتخار میکنم تو خیلی آقایی..... عکس آرتین و عمو امیر،یایا افشین،دوست بابایی       ...
20 آبان 1391