من و تو و مامانی و بابا افشین 5 شنبه ظهر به سمت شمال رهسپار شدیم و شما کل مسیر و تا شمال با مامانی بازی کردی اصلا نخوابیدی...هوای شمال عالی بود بوی عطر بهار نارنج آدم و مست میکرد شکوفه ها باز شده بودن و کلا بهار و میشد حس کرد و این مسافرت برای ما که تمام عید و تهران بودیم کلی انرژی مثبت همراه داشت،البته به شما هم کلی خوش گذشت با بودن بابایی و مامانجون... آرتین و خونه دختر عمه فرزانه... حیاط خونه بابابیی... آرتین لب دریا(کلی چیزای جدید تجربه کردی)... برای اولین بار روی ماسه های لب دریا ایستادی(تعجب کرده بودی و هی انگشتاتو تکون میدادی) در حال تماشای دریا ...