آرتین این روزها...
گوگولی مامان دیروز بردمت واسه چکاب ماهیانه ،مطب دکتر و گذاشته بودی رو سرت همش می خواستی بچه ها رو بگیری و باهاشون بازی کنی ...یه پسر کوچولوی ناز بود (حدودا پنج ماهه)که گریه میکرد وقتی تو رو میدید بهش میخندیدی و اونم بهت میخندید کلی باهاش با زبون خودت حرف زدی و اونم بهت میخندید... وقتی پیش خانم دکتر بودیم مثل همیشه خوش اخلاق و خنده رو بودی و هی می خواستی گوشی خانم دکتر بگیری خلاصه چون خیلی وزن کم کردی قراره وعده های غذایی تو بیشتر کنم و غذاتم یکم چرب تر...
وزن:9100
قد:75
دور سر:46
جیگره مامان وقتی صبح از خواب پا میشی و بهت سلام میکنم چشماتو بهم فشار میدی و میخندی(موش میشی) و با این کارت مامان و دیونه خودت میکنی و منم هی تند و تند تورو میبوسم و کلی میخندی... وقتی گرسنه ای بَ بَ (یا به به ) میگی و با این {به به} گفتنت بهم میگی شیر میخوای یا غذا ... تشنه که میشی آب میخوای و میگی آب...چند روزی هست که وقتی بهت آب میدم آب و تو دهنت نگه میداری و صدای خخخخ و گگگگ در میآری... اگه با دست آروم بزنم روی دهنت صدای آآآآآآآ(با آهنگ)در میآری و از این کارم خیلی خیلی خوشت میآد...روی تابت یه دکمه داره که فشار بدی آهنگ میزنه ،همیشه من واست صدای آهنگش و در می آوردم و خودتم چند روزی بود سعی میکردی دکمه رو فشار بدی تا آهنگ بزنه و بلاخره امروز خودت تونستی دکمه رو فشار بدی و صداش در اومد و کلی ذوق زده شدی و از ذوقت خودت و محکم عقب و جلو میکردی...وقتی به چیزی که نباید دست بزنی دست میزنی و من میگم آرتییینبا تاکید) سر تکون میدی واسه من...از بعد از بیمارستان همش بهانه میگیری و اگه تنهات بزارم گریه میکنی امیدوارم زود زود خاطرات بیمارستان از ذهنت بیرون بره...
فدای اون نگاهت بشم...
اینم تلاش آقا آرتین برای رسیدن به عروسکش