سلام پسر باهوشم. عزیز مامان یکم از شیرین کاریهات تو خیابون برات بگم : وقتی با هم دوتایی میریم بیرون کنترل کردن شما یکم برام سخت شده گاهی وقتها سرتونو میندازی پایین و میری داخل یه مغازه ای و آدم هارو نگاه میکنی و بعد که حس کنجکاویت برطرف شد باهاشون بای بای میکنی و میآی بیرون اغلب اوقات یه مسیر 10 دقیقه ای و با این حس کنجکاویت ما نیم ساعت طی میکنیم مامان فدای شیرین زبونیات بشه،اگه شب بریم بیرون و ماه هم تو آسمون باشه ،شما دیگه زمین و جلوی پاتو نگاه نمیکنی و همینطوری به ماه اشاره میکنی و میگی،ماااا ماااا(چند شب پیش با عمه تو ماشین بودیم و ماه هم تو آسمون و شما هی میگفتی عمه ماااا عمه مااا و به آسمون اشاره میکردی) پسر ور...