شیرین کاریها
سلام پسر باهوشم.
عزیز مامان یکم از شیرین کاریهات تو خیابون برات بگم :
وقتی با هم دوتایی میریم بیرون کنترل کردن شما یکم برام سخت شده گاهی وقتها سرتونو میندازی پایین و میری داخل یه مغازه ای و آدم هارو نگاه میکنی و بعد که حس کنجکاویت برطرف شد باهاشون بای بای میکنی و میآی بیروناغلب اوقات یه مسیر 10 دقیقه ای و با این حس کنجکاویت ما نیم ساعت طی میکنیم
مامان فدای شیرین زبونیات بشه،اگه شب بریم بیرون و ماه هم تو آسمون باشه ،شما دیگه زمین و جلوی پاتو نگاه نمیکنی و همینطوری به ماه اشاره میکنی و میگی،ماااا ماااا(چند شب پیش با عمه تو ماشین بودیم و ماه هم تو آسمون و شما هی میگفتی عمه ماااا عمه مااا و به آسمون اشاره میکردی)
پسر وروجکم،همیشه عادت داری تند راه بری و اگه بهت بگم آرتین مامان یواش راه برو ،شما گازشو میگیری و تند تر از معمولت راه میری.
نازنینم،اگه من و بابا افشین دستاتو بگیریم و با هم سه تایی بخواهیم راه بریم روی پاتو رو زمین میکشی که ما دستات بگبریم و از روی زمین بلندت کنیم و در حال راه رفتن شما تاب بخوری
پسر باهوشم،معمولاٌ شب ها برای پیاده روی میریم بیرون و تو مسیر رفت و برگشت شما خودت راه میری و نیازی نیست بغلت بگیریم و اغلب اوقاتم جلو تر از ما راه میری و به سر کوچه که میرسیم خودت میپیچی تو کوچه و میآی سمت در خونه و میگی در(یعنی در و باز کنیم ) و از اونجا که همیشه میای تو حیاط و به گلها آب میدی. وقتی هم وارد حیاط میشیم میگی :آبَ، یعنی بریم آب بازی
ادامه مطلب چندتا عکس از آقا پسری...
عروسی دوست بابا افشین