آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

آرتین این روزها...

1392/6/15 9:59
395 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قشنگم.قلب

پسر گلم روزها میگذرد و شما هر روز کار تازه ای انجام میدی و مامان و بابا رو شگفت زده میکنی.نابغه کوچک من .پسر شیرینم تقریباً تمام حرف های مارو میفهمی و وقتی بهت چیزی میگم یا از شما درخواستی دارم انجام میدی.

دیروز در کمال تعجب دیدم شما از صندلی آشپزخونه رفتی بالا و داشتی تو سینک و نگاه میکردی من و بابا افشین مونده بودیم الآن باید تشویقت کنیم که تنهایی رفتی بالا و یا از اینکه بیاریمت پایین و نذاریم دوباره بری بالا و بلاخره  با هزار ترفند سرت و گرم کردم راضی شدی بیای پایین و منم صندلی و برداشتم(پسرک باهوشم آخه یه اخلاقی داری که اگه از کاری منعت کنم 100٪ انجامش میدی و معمولاً اگه کار اشتباهی انجام بدی به طور مستقیم نمیشه بهت تذکر بدیم و با رفتارمون کاری میکنیم که دیگه اون کار مورد نظر و انجام ندی...)حرف از خصوصیات اخلاقیت شد اینم بگم که با همه خوبی و خیلی زود ارتباط برقرار میکنی و عاشق بچه هایی و هرجا بچه باشه کلی ذوق میکنی و از همه بیشتر عاشق پسر خاله رهامی و ما داستان داریم با شما دوتا وروجک.

با اونکه خدارو شکر غذا خوردنت خوبه و به اندازه خودت غذا میخوری تعداد دفعاتی که باید بهت شیر بدم  خیلی بیشتر از قبل شده  و معمولاٌ هر 1ساعت میآی و میگی به به و شب ها قبل از خوابتم میای میگی به به و بالشتت و میآری و دستات و میآری بالا به حالت رقص و یه آهنگی هم میخونی(بر وزن آآآآآآآ)یعنی برات آهنگ لالایی بذارم و بعد خودتو پرت میکنی تو بغلم(جدیداً میخوای روی بالشت یا تشک یا تو بغل من بخوابی خودتو پرت میکنی روی جسم مورد نظر)شیر میخوری و میخوابی و جالبه اگه نصف شب بیدار بشی میگی به به و من باید بهت شیر بدم.

مهربون من خوب میدونی مامان از وجود نازنینت کلی انرژی میگیره هر از چند گاهی میآی و بی حرکت می ایستی تا من فقط بغلت کنم و بوت کنم و برای بودنت هزار بار شاکر خدارو باشم.

 بعد از خوردن داروهات خودت بدون کمک ما بلند میشی وظرف داروهاتو -یه کاسه که داخلش قطره آهن و ویتامینadوچند قطره چکان است-بر میداری میبری داخل آشپزخونه میزاری و جدیداً برای پهن کردن سفره به ما کمک میکنی و از این حس استقلالت خوشم میآد.

با همه دست میدی .مخصوصاً وقتی بابایی از سرکار میآد .تند و تند میریم دم در تا با باباافشین سلام کنیم(فقط زمانی که آرتین شیر میخوره اینکارو نمیکنیم ) دستشو دراز میکنه و با پدر گرامی دست میده..

 

 اینجا داری کلاغ و نگاه میکنی(یک ربع ما دنبال این کلاغه تو پارک راه میرفتیم و شما تماشا میکردی)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مرضیه مامان آنیتا
15 مهر 92 9:57
سلام,من امروز با وبتون آشنا شدم.
بسیار از کارهای دستی اتون لذت بردم و منم میخوام از امروز واسه دخملی ام از این کار درست کنم با اجــــــــــــــازتون ؟!
اصلا می خواین همدیگه رو لینک کنیم؟


خوشحالم که با شما آشنا شدم عزیزم.
مهسا مامان نورا
15 مهر 92 17:01
عزیزم افرین به پسر حرف گوش کن ولی خداییش خیلی چیزاشون شبیه همه این کوچولو ها نورا هم دقیقاًمثل ارتین


شما درست میگی، بچه ها تو این سن بیشتر کارهاشون شبیه همه
مرضیه مامان آنیتا
16 مهر 92 10:23
مرسی از حضورتون در وبلاگ ما.
لینک شدید با نام دلخواهتون(آرتین نابغه کوچک)
ما رو هم می تونید با نام خاطرات آنیتا ثبت کنید.
با تشکر از شما مامان مهربون


حتماً عزیزم.
مامان تینا و رایان
16 مهر 92 11:44
قربون این پسر نازمستقل