این روزها...
سلام عزیز دل مامان.هر روز شیرین تر میشی و یه کار جدید یاد میگیری ،با حرف زدنت و کارایی که میکنی قند تو دل من و بابا افشین آب میشه.بیش از حد تصور برامون عزیزی و خدارو برای وجود نازنینت هزار بار شکر میکنم.
آرتین جونم،یادگرفتی نماز میخونی و هر روز وقتی نماز میخونیم شما هم میآی کنار من میشینی و الله و اکبر میکنی(قشنگ دستاتو میاری بالا کنار گوشت و بعد میاری پایین)
بعداز غذا خوردن بهت میگم آرتین خدارو بابات نعمت هاش شکر کردی و شما دستاتو میآری بالا(عاشق این دنیای ساده و پاکتم)
عاشق بکوب بکوبی و هرچی دستت میاد(مخصوصاً موبایل بیچاره بابا افشین) محکم میکوبی زمین و از این کارتم کلی لذت میبری
همه اعضای خانواده حتی رهام کوچولو رو میشناسی و وقتی بهت میگم آرتین رهام کو بر میگردی و نگاهش میکنی(همچنان دنبال یه فرصت میگردی رهام و گاز بگیری و دقیقاًجا پای مامان زینب داری میذاری که خاله مائده از دستش در امان نبود) آخ که من قربون شیطونیات برم
امروز رفتیم بیرون شما یه بچه گربه دیدی و میخواستی بگی پیشی و همش میگفتی:پ پ .با دیدن گربه کوچولو دست میزدی و پ پ میگفتی
فدای کارات بشم شیرینم.دیروز یاد گرفتی در ماشین لباس شویی و خودت باز میکنی و سرت و میکنی داخلش و شروع میکنی به زبان خودت حرف میزنی.
علاقه زیادی به کارهای فنی داری دوست داری در تمام بطری ها و شیشه ها و هر چیز در داری رو باز کنی و دیروز پیچ کنار تختت و باز کردی و داشتی باهاش بازی میکردی.
ادامه مطلب کارهای امروز آرتین..
امشب مهمون دارم و الآن که این پست و میزارم روی پاهام خوابیدی
صبح پاشدم برای آماده کردن غذا از فریزر وسیله بردارم آقا آرتین در کشوی یخ و باز کردی و با هر دستت یک دونه یخ برداشتی و شروع کردی به خوردن.
منم تمام مدت در حال تماشای شما هستم
عاشق نگاهتم
یخ تو دستت آب میشه و تمام میشه اینطوری میشی:
بعد از ماجراهای یخ خوردن اومدم جارو بزنم:
رفتی روی جار برقی نشستی میگی اوووووو
درحال کوبیدن روی جاروی بیچاره ای
حالا دیگه خسته شدی اومدی پایین
خودت درجه قدرت جارو برقی کم و زیاد میکنی اصلاًبه اینکه مثلا دارم خونه رو تمیز میکنم کاری نداری
فدای کمک کردنت بشم.
بعد از جارو کشیدن وگرد گیری اومدم یکم استراحت کنم دیدم بلاخره تونستی(مدت ها بود در کمین شمع های روی میز تلفن بودی و هر وقت میخواستی میگفتم خودت بردار و نمیتونستی امروز کشوی میزو انداختی زمین و رفتی روش وشمع و برداشتی و اینم قیافه من که دارم فدات میشم
یکم تلاش کردی نتونستی بگبریش و عروسک کفش دوزک و برداشتی رفتی پیش شومینه و رفتی بالا نشستی،یکم با زنجیره دریچه بازی کردی
وقتی نمیتونی کاری که دلت میخواد و انجام بدی اینشکلی میشی
جدیداًخیلی خیلی به من وابسته شدی و همش میخوای پیشت باشم و یه جور نگرانی از نبودن من درونت به وجود میآد که تو رفتارت دیده میشه میخوای تمام مدت با من بازی کنی ،من ببرمت حمام،من بهت غذا بدم و خلاصه اگر هم خیلی گرسنه باشی از دست کسی غذا نمیخوری تا بیام بهت غذا بدم(حتی از دست باباافشین جونتم که بیشتر وقتا مسئولیت شام دادن شما باهاش بود غذا نمیخوری)و این مسئله نگرانم کرده ...