این روزها...

عزیز دلبندم من و بابا افشین از اینکه تو را داریم خیلی خوشحالیم و روزهای خوبی رو باهم میگذرونیم و خدارو واسه این آرامشی که تو زندگیمونه هزار مرتبه شکر می کنیم...دلبندم بزرگ شدنت و میشه احساس کرد دیگه اون بچه کوچولو و بی تجربه نیستی و هر روز تو خونه کلی واسه خودت با غلت زدن میگردی و به تمام وسایل دست میزنی و تجربه کسب میکنی... در آوردن صدای وسایل دورو برت بازی این روزای من و شما شده ،شما با یه قاشق چوبی شروع میکنی روی وسایل مختلف میزنی و از اینکه صداهای مختلف میدن تعجب میکنی و بعد یه لبخند از روی رضایت میزنی و از اینکه میتونی صداشون در بیاری خوشحال میشی...هر چی که برای اولین بار بهت میدم و ابتدا میزاری تو دهنت و بعد از کلی گاز کرفتن اون شروع میکنی به کشیدن و باز کردن اون وخیلی زود خرابش میکنی(به کارای فنی علاقه مند شدی)...چند روز پیش مامانی و خاله سمیه و خاله مائده به همراه پسر خاله رهام اومده بودن خونه ما تو آنقدر از دیدنشون خوشحال شده بودی که نگو(یه جورایی بیخیال من شدی و همش بغل مامانی به بازی مشغول بودی)مامانی تفلکی همش تو رو بغل میکرد و تو اتاقت راه میبرد تا بتونی هر چی میخوای بگیری...خاله مائده و سمیه همش میگفتن تو چقدر وروجک شدی و ماشاالله چقدر انرژی داری،آخه یک لحظه آروم و قرار نداری مامانم... از اونجایی که هنوز رهام و نمیشناسی زیاد باهاش کاری نداری و خیلی بامزه فقط انگشتتو نزذیکش میکنی و زود میبری عقب ...

اینم عکس شما با پسر خاله رهام (هنوز نسبت به پسر خاله علامت تعجبی ها ...)

وروجک مامان در حال کشف پروانه خانم..

آرتین توسط بابا افشین فشن میشود..

گالری