آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

آرتین و سه ماهگی

    در تاریخ 1391.6.21 با بابا افشین و جوجو رفتیم دکتر خانم دکتر که وزنت کرد گفت دارید پسرتونوحاجی بازاری میکنین آخه جیگر مامان یکم شیکم داری و همینم باعث میشه همه فکر کنن چقدر تپلی ..مامان فدات شه عزیزم.  وزن: 7700 قد : 62.5 دور سر:42 خصوصیات کلی:   وقتایی که سر حال باشه کلی واسه همه می خنده و از ته گلوش صدا در می یاره و به طرز فجیعی دست و پا می زنه .. کف پاهای کوچمولوش رو به هر جایی که میزنه به شدت فشار میده بهش .. گه گاهی هم وقتی تنها باشه شروع میکنه به بلند خندیدن و جیغ میکشه و عاشق آویز بالای تختشه ..کم کم داره به شکل حیوانات داخل اتاقش عکس العمل نشون میده خانم گاوه رو خیلی دوست داره..ع...
25 شهريور 1391

خونه خاله سمیه

هنگام برگشت به تهران رفتیم خونه خاله سمیه قم در راه برگشت خیلی اذیت شدم آقا آرتین دوست نداشت داخل ماشین بشینه و هر چند کیلومتر یک بار مجبور می شدیم بایستیم و بابا افشین پسر کوچولو رو ببره بیرون و راه ببره و دوباره به راه خود ادامه بدیم ولی وقتی رسیدیم خونه خاله سمیه دیگر از اون پسر بیحوصله خبری نبود و کلی خودش و برای خالش لوس میکرد و میخندید. آرتین در حرم حضرت معصومه ...
10 شهريور 1391

دومین سفر

  دو روز بعد از سفر شمال من و بابا افشین تصمیم گرفتیم بریم اصفهان پیش فاطمه جون و آقا امیر حسین چهارشنبه ساعت 6 بعد از ظهر حرکت کردیم و بین راه یک شب کاشان موندیم و رفتیم خونه دوست بابایی،آقا آرتین اون شب خیلی راحت خوابیدو فقط برای شیر خوردن دوبار بیدار شد فردا صبح به همراه دوست بابا رفتیم حمام تاریخی سلطان امیر احمد جای زیبایی بود کلی اتاقک داشت با یک سالن بزرگ بسیار زیبا.. اون روزبه بازار هم سری زدیم ولی از آنجا که آقا آرتین ممکن بود خسته بشه زود برگشتیم خانه و حدود ساعت 8 شب به سمت اصفهان حرکت کردیم...آقا پسر گل ما خیلی تو ماشین خوب بود و اصلا اذیت نکرد با افشینم تو راه براش آواز میخوند و این اولین سفر سه نفره ما بود تو جاده خ...
10 شهريور 1391

اولین مسافرت

اولین مسافرت آرتین خان همراه بابایی بهرام و خاله مائده و مامانی در تاریخ 25 مرداد به مقصد شمال بود با آنکه ظهر حرکت کرده بودیم و من فکر میکردم پسر گلم خسته میشه و ممکنه منو تو ماشین اذیت کنه ولی آرتین جانم عزیز مامان خیلی آقایی کرد و اصلا مامانشو اذیت نکرد و بیشتر مسیرو خواب بود .. آرتین بغل مامانی   خوشحالم که به این مسافرت رفتم حدود 9ماه بود که شمال نرفته بودم و این مسافرت برای روحیه من خیلی خوب بود..از طرفی ساعت خواب آقا آرتین نیز درست شده بود و بالاخره تو اون مسافرت من تونستم بعد از ماه ها شب دو ساعت بدن بیدار شدن بخوابم آخه کوچولوی ما تا آن موقع شبها اصلا نمی خوابید و تا صبح بیدار بود (چه شبهایی را با هم گذراندیم یاد...
10 شهريور 1391

واکسن 2 ماهگی

برای واکسن دوماهگی به همراه باجون صفایی رفتیم مرکز بهداشت اون روز مثل همیشه خندان و خوش اخلاق بودی،خانم دکتر ازم خواست پاهای کوچولوتو نگه دارم و دوتا آمپول به هر یک از پاهات زد کوچولوی جیگر مامان خیلی دردت اومد و گریه کردی البته نه خیلی زیاد وقتی بغلت کردم که بریم داخل ماشین محکم منو بغل کرده بودی و تو ماشین خوابت برد .. پات درد میکرد واز درد حوصله هیچکی و نداشتی.. آقا آرتین همیشه خوش اخلاق و خنده رو اون روز اگه باهات حرف میزدیم کلی نق میزدی یک بار هم خیلی گریه کردی آنقدر که چشمای کوچیکو نازت از اشک خیس شده بود وای که چه حالی شدم. پسرم ،عشقم با گریه هات و بی قراری هات غمیگینم میکنی. خدارو شکر درد پاهات همان شب بود و از فرداش دیگه درد ن...
30 مرداد 1391