بازی بازی
سلام
کودکان همیشه در حال بازی هستند
بیشتر بازی هایشان را جدی بگیریم
هر روز دارم به اینکه چی به پسرم میگم و چی میشنوم دقیق تر فكر ميكنم و ضبط صدا بهم کمک زیادی کرده و اینکه واقعا چقدر غنی حرف میزنم و اصلا چی میگم و آرتین چقدر میتونه منظورشئ . بهم برسونه
این بازبینی های شبانه تو کاراهام و رفتارهام باعث شده ببینم واقعا کجا ایستادم و به کجا میخوام برم
و اما ماجرای شناخت زمان
آرتین مدتی بود که صبح ها با رفتن پدرش سر کار گریه میکرد و میخواست بره تو حیاط فوتبال بازی کنه (ساعت 7صبح) و یا شب ها ساعت 9 میخواست کارتن ببینه (در طول روز هم خیلی این تقاضارو میکرد )و هر زمان که درب خانه به صدا میامد میگفت بابا اومده و بعد ناراحت که چرا پدر پشت در نیست و ..
ساعت و زمانش درخواست هاش با برنامه ما نمیخوند و هر چه من پدرش با نشون دادن ساعت و گفتن زمانها ازش درخواست همکاری میکردیم باز فردا همان رفتارها و تقاضاهارو داشت همش فکر میکردم چه کنم و چطور این و توضیح بدم
با نقاشی از چیزهایی که در طی روز با آنها سر و کار داره و چسباندنشون به کاغذهای رنگی و درست کردن ساعت بزرگی که تایم مخصوص اون فعالیت را با همان رنگ نشان میداد تا حدودی فهماندم که منظورم چیست(ساعت کوچکی گرفتم و از روی اون شماره هارو نشون میدادم و میگفتم الان ساعت 10 صبحه بریم ببینیم تو ساعت آرتین باید چکار کنیم و میرفتیم و میدیدم )
با کمک لوله دستمال کاغذی برای گل پسر با کمک هم یه ساعت درست کردیم و ساعت آمدن خونه همسر و نشون دام و با توجه به اون میگفتم مامان ببین این ساعت نشون میده کی بابا میاد خونه و همچنان در پی یاد گرفتن و راه هایی هستم که پسرمون را با زمان همراه کنم
حفظ تعادل
داشتیم امروز کتاب در مطب دکتر از انتشارات مبتکران و میخوندیم که به جایی رسیدیم خانم دکتر برای ست سلامت الیاس ازش خواست روی یه خط راست راه بره و (از اونجا که آرتین با تک تک شخصیت های کتاب ها همزاد پنداری میکنه مخصوصا الیاس در مطب دکتر که همش با دکتر خودش مقایسه میکنه تو صحبت هاش)آرتین گفت من ندارم و گفتم میخوای ماهم روی خط صاف راه بریم و گفت آره و گفتم الان یا بعد از خواندن کتاب گفت بعد و ما هم کتاب و خوندیم و با چسب کاغذی روی فرش خونه راهی درست کردم و ابتدا فقط یک پاروی خط و پای دیگر بیرون و راه میرفت خودم یکبار انجام دادم که تعادل یعین دوتا پاروی خط او دید و شروع کرد و بعد دوید و پرید و هواپیمایش را آورد و از روی خط سفید گذشت و برای هر برش یک اسکاج گذاشت و بازی پشت بازی درست کرد و سرگرم بود هنوز چسب هاروی فرش خونمونه تا فرداهم بازی کنیم(میشه چسب هارو در فضای بزرگتر گذاشت مثل تار انکبوت کرد و مانع گذاشت که اگر از این راه بری باید برگردی و یه راه دیگه و بدون مانعیدا کنی تا برسی به مامان)
بازی با انگشتان
ما خیلی وقتها از چیزهایی که دور وبرمونه بازیمیسازیم و مشغول میشیم
بازم داشتم کتاب دستها برای زدن نیست میخوندم و به جایی رسیدیم که عروسک انگشتی داشت و منم روی انگشتای دستش حالت های مختلف چهره (شاد.خندون.عصبانی .تعجب.ناراحت)و کشیدم و کلی باهاشو سرگرم شد و عدای هر انگشت و در میاورد و بعد گفتم بگرده و انگشت های شبیه هم و بذاره روی هم و خلاصه انقدر ذوق کرد که اولین چیزی که با اومدن پدرش گفت این بود که دستمو ببین
موفق باشیدو شاد