آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

آرتین من...

1392/6/27 0:23
564 بازدید
اشتراک گذاری

 

می نویسم سرشار از عشق

برای تویی که همیشه

تنها مخاطب خاص دل نوشته های منی...

برای تو که بخوانی و بدانی
دوست داشتنت در من بی انتهاست...

 

 baby46.gif

 این روزهای ما پر شده از بازی و سرگرمی تو خونه،خدارو شکر که همه چیز آرومه

پسر قشنگم قسمت هایی  از شیرین کاریهات و بگم...

چند روزه در تلاشی از مبل،تخت ،صندلی ...بالا بری و هر بار که نمیتونی این کارو انجام بدی ناراحت میشی و با من دعوا میکنی که چرا توی مامان میتونی اینکارو بکنی ولی من نی نی نمیتونم.

نمیدونم چرا اینقدر عاشق بیرون رفتنی و هر کی تو راه پله رد میشه و صدای پاشو میشنوی اصرار میکنی درو باز کنم و بریم بیرون.بعضی وقتها هم کفشتو میآری با یه لبخند و خوشحالی میدی دستم که یعنی بریم بیرون و میگی دَدَ که من نمیتونم چیزی بگم و تسلیم خواسته شما میشم و میریم تو حیاط بازی میکنیم

جدیداً تلفن،موبایل،زنگ در،... اگه بیاد میگی اُه و میری سمت منبع صدا(بعضی وقتها بهت میگم آرتین تلفن و بیار و شما پا میشی برام میآری-فدای تو بشم که اینقدر حرف گوش کنی )

سبد لباس چرکها که کنار در حمومه شده وسیله جدید بازی شما ،من لباس هارو میذارم توش و درش و میبندم .چند دقیقه بعد میبینم تمام لباس هارو در آوردی و تو اتاق پخش کردیشون

عاشق لباس خیسی وقتی دارم لباس های شسته رو پهن میکنم تا خشک شن  میای و اونیکه دستت بهش میرسه رو بر میداری و  با دوتا دستات میگیریش جلو صورتت و راه میری و به زبون خودت حرف میزنی

بوسه های مامان شفاست،هرجای بدنت که درد میگیره(خیلی وقتها میخوری زمین یا چیزی از دستت میافته روی پات ...)زود میآری ببوسمش و بعد انگار نه انگار که دردت اومده.

تو خونه راه میری میگی افین (افشین و صدا میزنی)بابا افشین میگه آرتین بگو بابا و شما میگی بابا و دوباره وقتی میخوای صداش کنی بایه شیطنت خاصی میگی افین

 

کلاً در حال شیر خوردن شما ما داستان داریم پاهات و میدی بالا که بوسشون کنم و اگه یه وقتی موقع شیر دادن به شما حواسم پرت جای دیگری باشه و یا بجز صورت زیبای شما جای دیگری و نگاه کنم با اون انگشتای نازت صورتم و بر میگردونی سمت خودت و همونطور که داری شیر میخوری به من میخندی(یعنی من عاشقتم)وقتی داری شیر میخوری بهت میگم حالا مامان تو رو یکم بخوره ،انرژی بگیره و شما بی حرکت گردنت و میدی بالا که من گردنت و بخورم و اون موقع است که احساس میکنم خوشبخت ترین آدم دنیام.

 

پسر شیرینم:

نگران فردایت نباش!
خدای دیروز و امروز ، خدای فردا هم هست!
ما اولین بار است که بندگی میکنیم اما خدا قرن هاست ک خدایی میکند...!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان تینا و رایان
27 شهریور 92 8:51
ای جونم شیر خودتو می خوره؟چه نعمتی رایان که ول کرد و منو تو حسرت گذاشت می فهمم چه حس خبس دارس از شیردادن و نگاه کردنش قربون این گل پسر شیرین زبون


آره خدارو شکر شیر خودمو میخوره.شما هم رایان و تینای عزیز و ببووووووووس
خاله مائده مامان رهام
28 شهریور 92 16:02
سلام عزیزم خدا این پسر خشگل و نازنین و برات نگه داره و بهت قدزت تا بتونی خوب و سالم ازش مراقبت کنی


انشاااااااااااالله.ممنون خاله مهربون(به قول خودت خاله خوشگله)