آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

سفرنامه مشهد1

1392/3/8 0:20
407 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم، روز پنج شنبه 2 خرداد (12 رجب) ساعت 2:15 دقیقه به سمت مشهد رهسپار شدیم.از اونجا که صبح زود بیدار شده بودی وتمام مدت تو خونه آتیش میسوزوندی و وروجک بازی میکردی خیلی خیلی خسته بودی تمام مسیر و شیر خوردی وخوابیدی.

وقتی بیدار شدی با کلی تعجب همه جا رو نگاه میکردی و تازه می خواستی به کشف کردن اطرافت بپردازی که هواپیما نشست و مجبور شدیم پیاده شیم.لبخند

اینجا تازه از خواب بیدار شدی

بعد از چند دقیقه

بعد از رسیدن به هتل و کمی استراحت برای نماز مغرب رفتیم حرم آقا امام رضا حرم خیلی شلوغ بود (آخه شب میلاد امام علی بود و به همین دلیل تو حرم جشن گرفته بودن) هر بچه ای رو که میدیدی می خواستی از سرو کولش بری بالا و به همین دلیل چند تا خانواده از پیشمون رفتن و یک دختر کوچولوی 5-6 ساله بود خیلی تو رو دوست داشت با اونکه بهش آویزون میشدی که بلند شی ولی اون خیلی مواظب بود که  یوقت نخوری زمین و همش باشما بازی میکرد ولی حیف شما از شلوغی حرم کلافه شده بودی و ما زود برگشتیم هتل (حتی نتونستیم زیارت کنمناراحت)

صبح روز جمعه  تا شما از خواب بیدار بشی ساعت 11.30دقیقه شده بود و از اونجا که دلم میخواست برم زیارت بابا افشین زحمت کشید و شما رو تو حیاط حرم نگه داشت و من رفتم زیارت (ممنون عزیزم) وقتی برگشتم دیدم با یه پسر کوچولوی ناز به نام امیر دوست شدی و اون دوماه از تو بزرگتر بود و راه میرفت شما هم چهار دست و پا میرفتین مهر آدمایی که نماز می خوندن و جمع میکردین نیشخند..

تو راه برگشت یه جایی بود گل کاری کرده بودن و شما با دیدن گلها کلی ذوق زده شدی و شروع کردی به دستو پا زذن که از کالسکه بیرونت بیاریم


اینجا داشتی گلها رو میکندی و من بهت گفتم نکنمشغول تلفن اینجوری شدی

بلاخره گل کندیناراحت

خلاصه بعد از ناهار کمی استراحت کردیم و بعد از ظهر که هوا خنک تر شد با هم رفتیم بازار بین المللی الماس شرق و اتفاقی پانته آ خانم و به همراه مامان و باباش دیدیم ...

مامانی اینجا داری بستنی میخوری

ادامه دارد...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)