آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

نیایش..

"نیایش کردن تجلی عشق ورزیدن واحساس کردن ودوست داشتن است" پروردگارابه درگاه تو پناه می آورم وتو نیز پناهم بخش تاموجودی آزمندوخویشتن دوست نباشم.الهی روامدار که پنهان ما از پیدای ما ناستوده ترباشد ودر ورای صورت آراسته ی ما سیرتی زشت وناهموار نهفته باشد یا الر حم راحمین. پروردگارا دلهایی را که درکوره ی غمها وآشفتگیها بی تابی می کنند با یخ یقین سرد وآرام بگردان واخگرهای ناراحتی را که ارواح بر آن غلط میزنندباآب ایمان خاموش بگردان. پروردگارا از خصلت طمع که دنائت آوردوآبرو ببرد،از بدخویی که دل دوستان بشکند وبه دشمنان نشاط ونیرو بخشد،ازلجاج شهوت که همت های بلند راپست سازد وپرده ی عفاف وعصمت چاک زند،به درگاه تو پناه می آورم،بارالها به در گاه ...
21 بهمن 1391

نامه ای برای تو..

سلام عزیز ترینم... نمیدونم امروزی که داری این پستو میخونی چند ساله ای و من در چه حالیم؟پدرت چه کار میکنه و وضع زندگیمون چطوره اما همیشه توی رویاهام به یه زندگی خوب و راحت فکر کردم و میکنم.شاید بهم بخندی اما گاهی اوقات میشینم و مثل یه دختر بچه ٦ساله غرق رویاها و خیال پردازی هام میشم.اونقدر به همه چیزایی که دوست دارم فکر میکنم تا خسته بشم و با همین فکرای شیرین خوابم ببره..حتی فکرشونم قشنگه حتی اگه هیچوقت بهشون نرسی... تنها چیزی که توی این لحظه ازش اطمینان کامل دارم عشقیه که نسبت به تو دارم.عشقی که هیچوقت نه کم میشه و نه از بین میره.با تمام وجودم دوستت دارم و قول میدم توی تک تک لحظات زندگیت همیشه کنارت باشم و تنهات نذارم،...
13 دی 1391

برای تو..

  ” تو ” را میان اصطحکاک مداد و کاغذ گیر خواهم انداخت شاید اینگونه بشود تو را ” تجربه ” کرد…!!! برای تویی که قلبت پـاک است… برای تو می نویسم…….. برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست… برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست… برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست… برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد… برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است… برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی… برای تویی که وجودم را محو وجود نازن...
11 دی 1391

زندگی با تو

      زندگی با تو آرام آرام است، آرامش لحظه های منی تو چقدر این دنیا زیباست ، زیبایی دنیای منی تو   احساس تو چون طراوت باران است بر زخم شکوفه های گل درمان است  هر وقت که در هوای تو می چرخم انگار نفس کشیدنم آسان است       ...
8 دی 1391

خداجون شکرت..

      تو بزرگ می شی و بازی هامون هر روز که نه اما هر چند وقت یه بار با این رشد عوض می شه...دیگر نمی شه با بازی هایی که تا هفته پیش شادت می کرد سرت رو گرم کرد... دوست داری بخندی اینو می شه از زوری که برای قهقه های الکیت می زنی فهمید...دوست داری بی دلیل بخندی...حتی اگر شده از صدای مچاله شدن کاغذ باشه... به صداها خیلی خوب واکنش می دی ..بابا که کلید می چرخونه دست و پا زدن هات شروع می شه . این یعنی تو منتظرش هستی!!! تعجب می کنم خدایا چه طور موجود به این کوچیکی تمام محیط رو می شناسه ؟!  چه طور می شه تویی که تا همین چند ماه پیش حتی منو هم نمی شناختی حالا با دیدن چیز هایی که فقط شاید ی...
30 آذر 1391