آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

یاد آوری خاطرات

  یادش بخیر! ..........  اون دوران که ،کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد اون دوران که ، کیک می خریدیم 15 زار. کاغذ زیرش رو هم می جویدم! یادش بخیر ، آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش کن! یادش بخیر ، موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میزاشتیم رو میز که تقلب نکنیم. یاد:؛جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه ج...
14 شهريور 1392

لالایی...

  لالا لالا گل ریحون            دوتا فال و دوتا فنجون                                                     توی فنجون تو لیلی               تو خط فال من مجنون لالا لالا گل خشخاش      چه نازی داره تو چشماش                                       &nbs...
28 مرداد 1392

برای تو.....

آنگاه که با توام هیچ روزی را فراموش نمیکنم ، که همه آنها یکی از زیباترین روزهاست و شیرین ترین خاطره ها ، و گرم ترین لحظه ها ! پسر عزیزم: در آغوش منی ، آرام تر از همیشه ، و ای کاش میشد که همیشه اینجا بمانی، آغوشم را آخرین سرپناه خود بدان... همینجا میمانم و میدانم که میدانی  تو را دوست دارم ،خیالت راحت باشد هیچگاه تنهایت نمیگذارم. پسرم بدان که قلبم بدون تو زنده نیست ما عاشقانه مانده ایم برای تو ، تمام نگاهت را هدیه کن به چشمان عاشق ما… هر زمان فکر بی تو بودن میکنم نفسم میگیرد، اگر نباشی قلبم بی صدا میمیرد، مثل حالا باش ،        &nbs...
26 مرداد 1392

شعرهای ما....

سلام عروسک قشنگ مامان .این شعرهارو من روزها برات میخونم و شما هم با شادی گوش میدی حیوانات مزرعه سگ حیوونی باوفاست                              جاش توی باغ وصحراست                                                     ...
24 مرداد 1392

نامه به پسرم...

پسرم: اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت ... دلگیر مباش ! که نه تو گنهکاری و نه او ... آنگاه که مهر می ورزی مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا می کند پس خود را گناهکار مبین ... من عیسی نامی را میشناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد و تنها یکی سپاسش گفت ! من خدایی میشناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر کفر ! پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند از تو برای مهربانیت قدردانی میکنند ... پس از ناسپاسی هایشان مرنج و در شاد کردن دلهایشان بکوش ... که این روح توست که با مهربانی آرام میگیرد تو با مهر ورزیدنت بال و پر میگ...
21 مرداد 1392

دکتر شریعتی و سهراب در گلایه از خدا

گلایه ای از خدا، منتسب به دكتر علی شریعتی خدایا کفر نمیگویم، پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر سایه ی دیوار بگشایی لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرفتر عمارتهای مرمرین بینی و ...
15 مرداد 1392

برای همسرم ......

می خوام برات بگم سالهای که باهم گذراندیم رابیاکه ارزیابی نکنیم وبهش نمره ندیم بیامرورکنیم ٬ من فکرکنم که باهم رشد کردیم قد کشیدیم وسرافراز بودیم ساقه دادیم برگ دادیم ٬ میوه دادیم طوفانهای بی شماری درخت زندگیمون و تکون داد با سربلندی بهم نکاه کردیم وجانزدیم ٬ریشه مون قوی وتودل خاک بود ٬ آفتم درخت زندگیمون زد ولی دوباره سرپاش کردیم٬ الانم ما هنوز درجنب وجوشیم یعنی حیات داریم یعنی زنده ایم ٬ اگه برای تو اتفاقی افتاد من قد علم کردم واگه برای من چیزی بود تو جا خالی نکردی ٬ نمیخوام از عشق و عاشقی بگم ٬ بلکه میخوام از احساس قشنگ بگم میخوام بگم هی سال به سال بیشتر بهم دلبسته شدیم من وتو خیلی رمانتیک نبودیم ولی احساس تعهد داشتیم ٬ تعهد ما از س...
1 مرداد 1392