آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

1ساعت در کنار آرتین به روایت تصویر

پسر  عزیز و دوست داشتنی من .همه زندگیم خدارو شکر میکنم که سالمی و اینقدر پر انرژی. خدارو شکر میکنم که هستی و با بودنت زندگی ما رو پر از شادی و نشاط کردی. بدو برو ادامه مطلب.. آقا آرتین اسباب بازی جدید شماااااااا :کیبورد قدیمی بابا از جعبه اسباب بازی ها بالا میری و از روی تخت وسایلتو بر میداری(اینجا داری به استیکری که برای نشون دادن رشد قد شماست نگاه میکنه ) درکمد و باز میکنی و میشینی کتاب میخونی وقتی هم که خسته شدی میذاریشون سر جاش(البته فقط این کتابهارو سعی میکنی بذاری تو پکش ) تا 3-4 تا کتاب اول و راحت میذاری بعدش برات سخت میشه یکم سعی میکنی اما بیخیال میش...
11 آذر 1392

خرید کتاب..

چند روز پیش به همراه آرتین و بابا افشین رفتیم فروشگاه کودک و اندیشه نزدیک خونه و آقا پسر کتاب خون ما تو مدتی که اونجا بودیم به انتخاب خودش کتاب  میآورد به من میداد تا براش بخونم.(روی زمین مینشست تا من کتاب و براش بخونم و حتماً باید کتاب انتخابی خونده میشد وگرنه آقا پسری ناراحت میشدند.حالا خودتون تصور کنید آرتین اون وسط روی زمین نشسته منم کنارش داریم کتاب میخونیم) آرتین در حال انتخاب کتاب این کتاب و انتخاب کرد گذاشته زمین تا بتونه یکی دیگه برداره یه کتاب دیگه انتخاب کرد و دوتاشونو آورد من براش خوندم(البته تا نصفه بیشتر گوش نداد آخه کتابهاش باب میلش نبودن و صد البته مناسب سنش هم نبودن) بعد از اینکه اون د...
3 آذر 1392

آرتین در این روزها

نفس مامان این روزها خیلی کارهای بزرگونه انجام میدی که نگووو من و بابا افشین از بودن تو در کنارمون روزی هزار بار خدارو شکر میکنیم. پسرم مدتیه نه گفتن و یاد گرفتی و میدونی کی از این کلمه استفاده کنی(بهت میگم: آرتین گرسنه ای؟بریم به به آشپزخونه بخوریم.اگه گرسنه باشی میای آشپزخونه تا بهت غذا بدم اگر هم اشتها به غذا نداشته باشی میگی:نه - یه نه بلند و محکم) گل مامان یه کمک واقعی تو انجام کارهای خونه هستی...اشغال اگه روی زمین ببینی با اون انگشتای کوچولوت بر میداریش و میری سمت سینک و پرت میکنی داخلش..شبها قبل از خواب دوتایی کل کتاب ها و اسباب بازی هاتو جمع میکنیم و بعد میخوابیم... یاد گرفتی قفل گوشی بابا افشین و باز میکنی و میری تو...
2 آذر 1392

لالایی..

پسر عزیزم... از وقتی به دنیا اومدی تا 1 سالگی بیشترین تلاشم و کردم تا تی وی نگاه نکنی -تو خونه خودمون که تمام مدت تلویزون خاموش بود خونه مادر بزرگ ها هم سعی میکردم نگاه نکنی-و تو 5 ماه گذشته هم ماکزیمم روزی 40 دقیقه بیشتر تی وی نگاه نمیکنی و اون تایم هم سی دیهای مخصوص سنت و برات میذارم.-به نظرم کارتون های صدا و سیمارو نبینی بهتره-خدارو شکر اگه سی دی هاتو ببینی دیگه اصراری به دیدن تی وی نداری... اماااااااا مدتیه که وقتی میریم خونه مامانی و بابایی شب که میشه حدودای ساعت 10 میای و کنترول تلویزون و میدی دستم که یعنی روشن کنم و تا لالایی های شبکه پویارو گوش بدی(واقعاً میمونم از کجا میفهمی که الآن باید لالایی گوش بدی و البته این درخواست...
25 آبان 1392

عکس های گل پسر..

پسر دلبندم، از گوشی بابا افشین چندتا عکس برای یادگاری میذارم برات. عروسی دوست بابا افشین بقیه در ادامه مطلب آرتین در اتاق عمه مریم آرتین وقتی خوابش میاد و نمیخواد بخوابه پا تو کفش دایی محمد حسین کردی؟؟؟؟؟؟(بازی این روزهات تو خونه مامانی اینه که بری دونه دونه کفشهای جاکفشیشونو بیاری وسط خونه ) شمال محرم 92     ...
24 آبان 1392

عاشورااااااااااا

در همه ی تاریخ آدم هایی مثل ما زیرآبی رفتند. آن پشت و پستو ها قایم شدند. جوری که درست معلوم نشود اهل کدام هستند تا هم از این ور بخورند هم از آن ور. بعد یکدفعه یک بیابان بی آب و علف پیدا شد که معادلات همه را ریخت بهم. جای قایم شدن نداشت. حالا انگار کن مثل "زهیر" هی راه قافله ات را کج کنی و از بیراهه ها بروی تا به کاروان امام حسین علیه السلام برخورد نکنی. بالاخره چی؟ بیابان مگر چقدر جای فرار دارد؟ بالاخره میفرستند دنبالت: «زهیر! تصمیم ات را بگیر.» انگار کن بروی لای سپاه یزید و توی خیمه ها قایم شوی، صدایت می کنند: « حر! تصمیم ات را بگیر» بدتر از همه آن شب که چراغها را خاموش می کنند و در دل تاریکی می گویند:&l...
22 آبان 1392

پسر نابغه من

  پسر باهوش من !  دو روزه به عمو ایمان میگه ایمی به بچه میگی نِ ی نِ ی به سگ میگی هاپو عزیزم شما از اعضای بدن چشم،گوش ،مو ،مژه ،دست ،پا ،شکم ،زبان ،دندان ،دماغ(بینی)  رو  بلدی . تمام اشیای دور و برمون رو می شناسی . دست چپ و پای چپ رو می شناسی و جهت های بالا و پایین و جلو رو بلدی موقع لباس پوشیدن : من : دست چپ تو آستین و تو دست چپ رو تو آستین می کنی و دوباره من: پای چپ تو شلوار و تو پای چپتو میاری بالا و می کنی تو پاچه شلوار . بازی قایم موشک رو خیلی دوست داری . تو می ری تو آشپزخونه کنار یخچال و من قایم می شم و تو میای منو پیدا می کنی . یه کمک واقعی واسه پهن کردن سفره...
21 آبان 1392