آرتین این روزها...
مامانم کلی کارهای جدید میکنی:
آرتینم ،جیگر مامان. در روز 31.تیرماه.92 ساعت 5 بعد از ظهر خودت بدون اینکه جایی و بگیری سر پا بلند ایستادی و من با دیدن این صحنه دوییدم و بغلت کردم و کلی حس عجیب داشتم
جدیدا اسم دیگه شما شده آقای رقاص باشی،آخه آهنگ که میشنوی شروع میکنی به رقصیدن ودستاتو تکون میدی و رو پاهات بالا و پایین میآی
وقتی بهت میگم: آرتین لالایی بزارم .شما با آهنگ میگی آآآآآآآآ(ریتم آهنگ لالایی و میگی)
عمه مریم بهت میگه آرتین کفشات کو ؟؟؟و شما جیگر مامان خم میشی و انگشتای پاتو میگیری(این کارو در هر حالتی که باشی انجام میدی)
بعضی وقتا که پای کامپیوترم و دارم کار میکنم یک مرتبه میای و دکمه خاموش و میزنی و بعد از اینکارم به من نگاه میکنی و میخندی و من میمونم و نوشته های ناتمامم
تو خونمون همیشه انگار بمب ترکیده و از دست وروجک بازی هات همیشه بهم ریخته است.شبها بعد از اینکه خوابت میبره - البته هر شب برای خوابوندنت داستان داریم - خونه رو جمع و جور میکنم ولی صبح که از خواب پامیشی اولین کاری که هنگام صبحانه خوردن انجام میدی اینکه تمام محتویات داخل کابینت و خالی میکنی و خیالت که از بابت کابینت راحت شد دستت و میگیری به دیوار و از یه پله کوچکی که بین آشپزخونه و پذیراییه میای پایین و تاتی کنان میری تو اتاقت خواب ما و کتاب های اون قفسه از کتاب خونه که قدت میرسه رو میریزی پایین.بعد زیر تخت و نگاه میکنی و ترازو و هر چی که زیر تخت هست و میاری بیرون و به اتاق خودت میری و همه چیز و از داخل جعبه ها و کمدت میریزی بیرون اگر در کمد بسته باشه و من برای شما باز نکنم (هنوز دستت به دستگیره نمیرسه.رو انگشتای پات وای میستی و در و تا نیمه باز میکنی ولی هنوز نتونستی درو کامل باز کنی)میری سراغ کشوی لباسات و دونه دونه لباس هاتو در میآری و همینجوری این کارهارو ادمه میدی تا خونمون کلی بهم میریزه با این وجود همیشه خدارو شکر میکنم که سالمی و آنقدر انرژی داری که این کارها رو انجام میدی.البته جدیداً دارم باهات کار میکنم هرچی برداشتی بذاری سر جاش.
این روزها همچنان عاشق هندوانه ای و در هر ابعادی بهت بدن یک ضرب همشو میذاری تو دهنت
مامان فدات شه که اینقدر زود داری بزرگ میشی.دووووووست دارم آرتینم