آرتین در این روزها
سلام فندقم ماشااله خیلی زود زود داری بزرگ میشی . هر روز یه کار جدید انجام میدی و من و بابا رو خوشحال میکنی.الان دیگه خودت میتونی شیشه شیر رو بدون کمک نگهداری و آب بخوری ... کاملا میتونی غلت بزنی و بازی کنی(البته این کارو وقتی خوابی بهتر و بیشتر انجام میدی اگه از شما غافل بشم میبینم از روی بالشت افتادی پایین و تو بغل منی)...می تونی مدت بیشتری رو روی شکم بخوابی و همچنان از این کار خوشت نمی آد ...بازی این چند روزه من و شما اینکه روی مبل چنتا از اسباب بازی هاتو می ذارم و تو با کمک من وایمیستی و اونا رو یکی یکی بر میداری....خیلی خیلی وروجک شدی همش می خوای بغلت کنم و تو خونه رات ببرم تا همه جا رو بررسی کنی..
هر کی رو می بینی که لباس تنش کرده زود میفهمی که میخواد بره دَدَر ، هی دست و پا میزنی و خودتو میندازی توی بغلش...
آرتین جونم
امروز وقتی داشتم باهات بازی می کردم ، اون پنجه های خوشگل کوچولوتو کرده بودی لای موهام و داشتی با تعجب باهاشون بازی می کردی . اونقدر از این کار تو لذت بردم که اشکم سرازیر شد و هزار بار خدا رو شکر کردم.
تمام بدنم مور مور شد از این احساس .هیچ لذتی بالاتر از بغل کردن و بوسیدنت نیست
یاد اون روزهایی افتادم که هنوز توی دلم بودی و با تکون خوردنت اولین احساس مادر بودن رو به من دادی
دلم برای اون روزها تنگ شده.
روزای خوبی داریم کوچولو و همین برای شکر گذاری خدا کافیه...