15ماهگی
سلام عشق مامان ماهگیت مبارک باشه فندق کوچولوی من.نازنینم روز به روز هزار ماشالله داری خوردنی تر و خواستنی تر میشی.کلاً اینطوری بگم که دیگه چیزی نمونده من و بابا افشین شما رو بخوریم.به به به
آرتین در آخرین روز 15 ماهگی:
پسر شیرینم شما داری اینجا با دندونات ته مسواک بابا افشین و میکنی(البته موفق هم شدی،مامان فدات شه که دندونات درد میکنه . با این کار یکم دردش کم میشه)
از توانمندیهات بگم که:
قدرتمند من،وسایل بزرگ تر از خودت و بلند میکنی(بالشتت و خودت میآری میدی بهم،یه عروسک خرس داری که دوبرابر قد شماست و اونم بلند میکنی،...)
عاشق بالا و پایین رفتن از روی موانعی ومنم برات کلی وسیله(مثل قابلمه،بالشت،کتاب...) میذارم هی ازشون میری بالا و دوباره میای پایین
اعضای بدنت (دست ، پا ، سر ، مو، بینی و گوش وچشم )و میشناسی ولی اینقدر باهوشی که ازت میپرسم دستت کو نمیگی ولی بهت میگم آرتین دستت و ببر بالا میبری،یا اینو بزن به موهات.. شما اونکارو انجام میدی
جدیداً دایی و که میبینی میگی دِ یعنی دایی
وقتی کاری باب میلت انجام نشه دستات و میزاری روی چشمات و ادای گریه رو در میآری
رابطه شما با رهام پسر خاله بهتر شده تا جایی که اصرار داری بغلش کنی و وقتی رهام بهت لگد میزنه تو بلند بلند از ته دل میخندی(یعنی من عاشق این بازی کردناتونم)