23ماهگي
سلام گل مامان .
23 ماه از زميني شدنت گذشته و من خدارو شكر ميكنم كه هر روز، اين 23 ماه و با تمام وجودم حس كردم.
شما خيلي خيلي شيرين زبون شدي و بعضي وقتها يه كارهايي ميكني كه از دستت اينطوريم
قبل ترها صبح كه از خواب پاميشدي ميگفتي ماما صبح صو(صبح بخير صبحانه بخوريم.)الآن ميگي ماما سآم بازي(يعني بدون هيچ حرفي بريم بازي)البته ميدوني كه مامان تا صبحانه ات رو نخوري بازي نميكنه باهات و همين باعث ميشه كه براي خوردن وعده مهم صبحانه خودت بري سمت آشپزخونه (معمولاً نون و پنير و گردو ميخوري -با هم گردو ميشكنيم و شما رنده كردن گردو و ياد گرفتي روزهايي كه سر حال باشي هم يه لقمه چند طبقه باهم درست ميكنيم شامل ( نون.پنير .گردو.كره.حلواشكري و خامه .دقت هم ميكني يه وقت خدايي ناكرده يك مورد از قلم نيفته)شيرين ترين بخش صبحانه لقمه درست كردنته كه با اون انگشتاي كوچولو تيكه هاي نون و ميگيري دستت و پنير ميذاري توش و ميپيچوني و ميذاري تو دهنت
بعد ميريم سراغ بازي.اول يكم با اسباب بازي هات بازي ميكني(پازل-جديداً علاقه ات بيشتر شده و تمام پازل هاتو مياري و دونه دونه ميذاري و اگر من كنارت باشم اشتباه ميذاري و ميگي نه نه ..-لگو.ماشين بازي ورق زدن كتاب و زير لب چيزهايي گفتن و توووووپ بازي-عاشقشي و ميگي شوت و توپ و محكم با پاهات ميزني.خدارو شكر تو اين يه بخش خودت تنهايي بازي ميكني و بعضي وقتها اگر بخوام بيام پيشت ميگي نه نه نه و دستت و طوري روبروي من ميگيري كه يعني نيا من خودم ميخوام تنها بازي كنم.(فداي اون استقلالت بشم من)
كتاب ميخونيم فراوون نصف كتابهايي كه از نمايشگاه گرفتيم و خونديم و خدارو شكر كه كتاب خوندن و دوست داري.
تي وي نگاه ميكني همچنان همون روزي 40 دقيقه
پسر خوشگل مامان وقتي اذان ميگه مياي با من وضو ميگيري و مسح پا ميكشي و بعد مسح سر و بعد ميري جانماز من و خودتو مياري و ميذاري كنارم و مثل آدم بزرگها وايميستس و زير لب چيزهايي ميگي و دستهاتو مثل قنوت مياري بالا و بعد يك مرتبه ميري سجده و بعضي وقتها هم دارز ميكشي و سجده ميري(بعضي وقتها هم پافشاري ميكني كه چادر نماز بذارم سرت و منم اينكارو ميكنم و يا بعضي وقتها با روسري برات چادر ميذارم و با هم نماز ميخونيم)
بعد از ظهر هم براي يك يا دوساعت تو حياط بازي ميكني و از صبح چندين بار ميگي حياط اما من با روش هاي خودم حواست و پرت ميكنم تا بعد از ظهر بشه و جناب عالي بري پايين.البته روزهايي كه خيلي هوا خوب باشه صبح ها هم يك سر ميريم پايين.
دايره لغاتت زياد شده اينهارو ميگي البته خیلی وقته که عسل مامان حرف میزنه و منظورشو به ما میرسونه .اما چون فرصت نمیشد ، نمینوشتم :
وقتي چيزي پيدا ميگني ميگي: گم(يعني گم شده بود )بعد بلافاصله ميگي پدا(پيداشده)
بغلت كه ميكنم ميگي :زمين(بذارمت زمين)
اين(به هرچي بخواي ميگي اين و اشاره ميكني بهش)-آتين دوس(آرتين دوست داره)
دنپايي.روسري.پيهن.جوآب.كپش.افشين.ماماجون.خا جون.غوباقه.مار.گل.بو.سوخت(وقتي صداي سرخ كردن چيزي بياد).پول.سر.درد.پارك.و خيلي چيزهاي ديگه كه الآن حضور ذهن ندارم.
عاشق تاب خوردن با دست هاتي(ميله هارو ميگيري و تاب ميخوري)
حس استقلال طلبيت خيلي زياده.بيشتر كارهاتو(مثل بالا و پايين رفتن از پله.باز كردن در خونه.باز كردن چسب كفشت و در آوردنش.درآوردن شلوار و ...) خودت انجام ميدي و نميخواي بهت كمك كنم.
قدت به دتگيره هاي در ميرسه و روي انگشتاي پات بلند ميشي و در و باز ميكني و من هميشه هر جا ميرم بايد در خونه رو قفل كنم.
تو كارهاي خونه خيلي كمك ميكني حتي تو آشپزي:
با هم كوكو سبزي درست كرديم.(تمام كارها از شكستن تخم مرغ تا ريختن تو ماهيتابه رو خودت انجام دادي)
سبزي و اول با دقت اضافه ميكرد يكم سبزي هم ميزد و دوباره سبزي ميريخت
اينجا ديگه كل بشقاب سبزي و خالي كرد
در حال اضافه كردن نمك
در آخر هم گردو اضافه كرد
براي ريختن مايع تو ماهي تابه كمكش كردم و واقعاً كوكوي خوشمزه اي شده بود.