آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

یک تجربه.یک خاطره

1393/2/17 1:15
851 بازدید
اشتراک گذاری

هر کسی می تواند دانه های یک سیب را بشمارد

اما

تنها خداوند میتوانه سیب های یک دانه را بشمارد . . .

من این بازی و از ساز نارنجی گرفتم و برام تجربه ای همراه داشت

برای شروع کار به وسایل زیر نیاز داریم:

سفره(هرنوعی میتونه باشه من از یکبار مصرف  که قبلاً استفاده شده بود و تمیزش کردم و استفاده کردم.چشب.کاغذ رنگی در رنگهای مختلف)

کاغذ رنگی هارو در ابعاد 18*18 میبریم و با چسب میچسبونیم روی سفره.نتیجه کار اینطوری میشه(آرتین با دیدن سفره رنگین کمان)

خاله سمیه آرتین براش یک سری شابلون خریده بود(حیوانات و میوه ها) و بدون استفاده یه گوشه ای گذاشته بودم و از اونها تو این بازی استفاده کردم(میتونید هر چیز رنگی و استفاده کنید و مثل مداد رنگی ها یا اگر بچه بزرگتر بود که خودش میتونه بره چیزهای رنگی دوروبرش و برداره و بیاره بذاره تو جاهای مختلف)

دیدم داره هر شابلون و هر جا دوست داره میذاره و خواستم به بازیش هدف بدم گفتم مامان اسب و پیدا کن بده مامان و وقتی داد بهم گذاشتم روی رنگ آبی و گفتم مامان هر کدوم و بذار روی رنگ خودش و شروع کردم من دونه دونه اسم شابلون هارو میگفتم و آرتین میگشت پیدا میکرد و میذاشت روی رنگ خودش بعد از سه چهاربار انجام اینکار دوباره شروع کرد هر کدوم و گذاشت یه جای مختلف ویک آن به خودم اومدم که حالا اونطور که من میخوام بازی نکنه چی میشه .اون باید از بازی که میکنه لذت ببره نه من...

و اینچنین شد که  تصمیم گرفتم دیگه تو بازی آقا دخالت نکنم و بذارم خودش هر طور که دوست داره بازی کنه.خندونک

این فقط یک تجربه بود.

یه خاطره از بودن با آرتین در خیابان:

صبح به همراه آرتین با مترو رفتیم مهمونی(با مترو و اتوبوس رفتن . دوست دارم هر دفعه یه تجربه جدیده)
ما کلاً تو خیابون خیلی به همه جا نگاه میکنیم و آرتین اجازه داره به چیزهای مختلف دست بزنه آرتین که ساختمون بلند میبینه میگه اووووو اَه بعد دستشو تا اونجا که میتونه میاره بالا.
عاشق نقاشی های روی دیواره و و با رد شدن از کنارشون تند شروع میکینم به نام برن چیزهایی که بلده و داستان تعریف میکنم از نقاشی ها و ...اینطوری اصلاً نمیفهمیم که چقدر راه اومدیم و مسیر برامون کوتاه میشه
امروزم یه مسیری و باید پیاده میرفتیم و آرتین میخواست بغلش کنم .(به دلیل درد دستم سعی میکنم آرتین و مسافت طولانی بغل نکنم)خدارو شکر روی دیوار یه بخشیش عکس درخت و گل و بوته و .. بود به آرتین میگم آرتین گلهارو ببین چقدر قشنگن. دیدم رفت دماغشو چسبونده به دیوار و داره بو میکنه و منم این کارو کردم و کوها و درخت های نقاشی و لمس میکردیم و کلی مخندیدیم .یه قسمت از راه هم برگ از روی زمین جمع کریدم (همیشه کیف من پر برگ و سنگ و چوب .دم خونمون یکم سنگ ریز هست و آرتین در خونه رو که باز میکنیم با دقت یه سنگ بر میداره و تا آخر مسیر هم دستش نگه میداره و آخر که رسیدیم میده من بذارم تو کیفم) مردم هم به ما چپ چپ نگاه میکردن

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله سمیه
17 اردیبهشت 93 18:28
دلم برای آرتین و رهام خیلی تنگ شده اینقدر کیف می کنم از این اوووووووها گفتنش
زینب (مادر آرتین)
پاسخ
برای دل مهربونت چندتا عکس میذارم از این دوتا ورورجک
نجمه
29 اردیبهشت 93 11:37
زینب جون سلام .عزیز دلم من و کیان هم که بیرون میریم از این کارا زیاد می کنیم و اطرافیان نگامون می کنن.اصلا مهم نیست که نگاه میکنن یا چه فکری می کنن.مهم اون لذتی هست که پسرکمون از بیرون رفتن می بره و اون لذتی که ما از بودن با دلبندمون می بریم. همیشه شاد باشید
زینب (مادر آرتین)
پاسخ
دوست خوبم به نكته خوبي اشاره كردي مهم لذت بردن از بودن در كنار اين فرشته هاست
مامان فاطمه
31 تیر 93 18:10
خیلی وبلاگ خوبی داری.ممنون که از تجربیات خوبت برامون می نویسی
زینب (مادر آرتین)
پاسخ
خواهش ميكنم و خوشحالم مطالب براتون مفيده