آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

کارگاه مادر و کودک

1393/2/4 1:54
877 بازدید
اشتراک گذاری

دوباره کلا سهای کارگاه مادر و کودک و با آرتین ثبت نام کردیم و هنوز خودمان را گرم بازی نکرده بودیم که خانم مربی(خاله تاتا)گفتند آرتین باید از این به بعد با بچه های بزرگتر هم گروه بشه تا بتونه بازی های هدفمند باهاشون انجام بده البته با این تفاوت که من دیگه تو کلاس نمیرم وآرتین کل زمان کلاس و باید تنها باشه البته تاکید داشت چون در کلاس بازه و هر وقت بخواد میتونه بیاد بیرون من نباید نگران باشم اما مگه میشه من نگران نباشم که نکند کوچولوی ما بهش بد بگذرد و ناراحت بشود هنوز در گیرو داد و تصمیمی هستم که آیا آرتین آمادگی این و دارد که بدون من برای مدت یک ساعت در جایی بماند؟متفکر

 

تو کلاس همون بازی های قدیم و انجام دادیم با این تفاوت که شعر جدیدی یاد گرفتیم.

دستها بالا دست دست دست(ما باید با هر دست دست دست که خاله میگفت دست میزدیم)

دستها پایین دست دست دست

دستها روسر دست دست دست (خاله میگفت موهاتونو بشورید و ما باید ادای شستن مورودر میآوردیم)

دستها رو چشم دست دست دست(خاله میگفت از زیر چشم یواشکی نگاه نکنی کوچولو)

همینطور تک تک اعضای بدن و نام میبرد و بچه ها باید دستاشونو میذاشتن روی اون قسمت بدن که خاله اسمشو میگفت.

یکم هم با لگوها بازی کردیم خاله تاتا از مادرها خواست با لگوها یه مکعب درست کنند تا بچه ها بتونن روش بایستند و بعد از اینکه مکعب ها رو درست کردیم هر بچه روی مکعب از قسمت شیاردارش ایستاد و با شمارش خاله بچه ها میپریدن پایین و دوباره با کمک مادر میامدن بالا(فقط انگشتای بچه رو میگرفتیم تاکید میکرد زیر بغل بچه رو نگیریم تا خودش یاد بگیره بیاد بالا)

بعد از بچه ها خواست روی شیارها دست بکشن و  برآمدگی و فرورفتگی لگوهارو حس کنن بعد دوباره لگوهارو از سمت صافش گذاشتیم و بچه ها رفتن روش ایستادن و همین بازی و کردیم و دوباره ازشون خواست دست بکشن به سطحی که روش ایستادن و تفاوت دوتا سطح و اینطوری یادشون داد.

بعد از بچه ها خواست بشینن روی لگوها و هر مادر یه داستان از کارهای خوبی که دوست داشت بچه انجام بده و یا کوچولوش انجام میداد که دوست داشت دیگران بدونن و خیلی تند برای دیگر بچه ها میگفت.

داستان من:یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه پسر بود به نام آرتین که شبها قبل از خواب با باباافشینش مسواک میزد و مامان و میبوسید و میخوابید

داستان باید  کوتاه باشه و خیلی تند توسط مادر گفته بشه

بعد از کلاس هم قدم زنان اومدیم خونه(راه 15دقیقه ای ؛45دقیقه طول کشید آرتین تو این فاصله از پله ها بالا میرفت خودشو تو آینه درب منازل نگاه میکرد .بین راه و کلاس جلوی درب یه خونه یه باغچه کوچیک هست که توش پر گل های بنفشه است و آرتین همیشه گوشه باغچه میشینه و استراحت میکنه ..)شاید یه روز پستی از بیرون رفتن هامون بذارم.چشمک

این پست ادامه دارد...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان کیان
6 اردیبهشت 93 13:13
سلام مامان زینب عزیز. سایتی که برام داده بودین رو دیده بودم و برای خود کلاسمون هم خیلی از پست های شما استفاده کردم ولی راستش سوال من بیشتر راجع به کنترل بچه هاست که اگه بچه ای حاضر به مشارکت نباشه یا همش به مامانش چسبیده باشه یا مخل کلاس بشه خاله ها چیکار میکنن من این مشکلو با پسر خودم دارم که کلا بمن چسبیده و دیگه آخرای کلاس با بچه ها جور میشه یا کلا همه چی رو برا خودش میخواد اگه کسی ازش چیزی رو بگیره گریه میکنه آنچنانی که بیا و ببین. در کل کنترل بچه های این سنی با خلقیات متفاوت و مامانهای متفاوت تر کار سختیه و قطعا تخصص لازم داره. ولی من دوست دارم در حد همین کلاسهای خانگی و دوستانه خودمون برای بچه هامون بهترین باشیم. بازم ممنون از مطالب خوب همیشگیتون.
زینب (مادر آرتین)
پاسخ
میام پیشت