آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

یک روز معمولی با آرتین(1)...

1392/6/6 16:55
1,056 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم من و بابا افشین:

آسمانت را خواهیم ساخت

چشمان معصومت را میپرستیم

باغ دلِ پر مهرت را می پرورانیم

ما به اندازه ی بیکرانگی آسمانها دوستت داریم.

angel-desi-glitters-82

عسل من ، بازم گوشه ای از  کارهای روزمرت رو برات بگم عسل خان.

آقا پسر خوشگلم،صبح که از خواب پا میشی با لبخند جواب سلام منو میدی و طبق عادت همیشگی که باید ببوسمت تا برای کل روز انرژی داشته باشم بهت میگم :آرتین مامان بوست کنه و شما صورتت و میاری جلو تا ببوسمت.منم از خوشحالی پر درمیارم،اینم منم بعد از بوسیدنت

میریم تو آشپزخونه و با هم صبحانه میخوریم،خداروشکر تو غذا خوردن باهات دیگه مشکلی ندارم و به اندازه خودت میخوری.البته به صورت کاملاًمستقل ،خودت باید لقمه دستت بگیری ،قاشق و میذاری تو پنیر(عدسی یا هر چیزی که برای صبحانه باشد) و میخوری، بعضی وقتها هم به خانم کوچولو که از اتاقت اسباب کشی کرده به آشپزخونه و عضو جدید آشپزخونه ما شده یک قاشق میدی ...
بعد از خوردن صبحانه تو ی کاسه کوچک آب میریزم و شما یکم آب بازی میکنی و شیر و گاو و گوسفند و ... رو هم تو آب بازیت شریک میکنی و من تند و تند ناهار درست میکنم (بعضی وقتها شام شب هم درست میکنم نیشخند)



ایجا هم آب و ریختی رو زمین و منو نگاه میکنی

بعد میری کنار تلویزیون که برات سی دی بذارم - برای نگاه کردن تی وی فقط 20 دقیقه زمان داری و منم بعد 20 دقیقه خاموشش میکنم،شاید بعضی وقتها گریه کنی (ادای گریه رو در میاری )ولی نمیشه بیشتر ببینی و زود حواست و پرت یه چیز دیگه میکنم و خدارو شکر لجبازی نمیکنی- اما تا میتونیم تو خونه چیزهای مختلف گوش میدیم شعر،زبان،داستان،موسیقی حتی بعضی وقتها شاهنامه گوش میدیم-من عاشق این بخشش هستم،تو هم بدت نمیاد-...معمولاً بیشتر برات آهنگ شعر میذارم-آهنگ های عموپورنگ-سی دی های خاله ستاره.. و شما برای خودت میرقصی

البته دو تا سی دی مورد علاقت یعنی برین بیبی  و توئیدل وینک و میشینی میبینی و منم پا به پای تو میشینم سیدیهات و نگاه میکنمآخه برین بیبی و باید تو بغلم بشینی و نگاه کنی و توئیدل وینکم در حال شیر خوردن نگاه میکنی)بعد از نگاه کردن اینها میریم تو اتاقت تا بازی کنیم..

آرتین تو اتاقش در ادامه مطلب....

 شلوارت بعد از آب بازی خیس شده و منم برات عوضس میکنم و اینجا به اندازه یک عکس گرفتن نشستی و خستگی در میکنی

این عینک از تو این بسته های شانسی در اومده و شما دوست داری بزنی به چشمت و من قربون صدقت برم

کم کم خوابت میاد و چشم هاتو میمالونی یعنی من لالا دارم،میبرمت ناهارت و بهت میدم و بعد که میارم بخوابونمت چشمت به ماشینت میافته و این میشه که تو خونه به مدت نیم ساعت باهاش بازی یکنی به این صورت که: یا من، تو و ماشینت رو هل میدم،یا تو خودت هلش میدی ،یا باهم هل میدیم...

 

بعضی وقتا هم داخل ماشین و باز میکنی میری توش وایمیستی.

خلاصه بعد کلی بازی ،شیر میخوری میذارمت رو پام و آهنگ لالایی برات میذارم و بلاخره حدودای ساعت 2 میخوابی و من هم وقتی به خواب عمیق رفتی تازه میرم به کارهام میرسم..

یک ساعت میخوابی و وقتی بیدار میشی بهت میگم آرتین بریم تاب بازی اینطوری میشه

 وقتی روی تابی کلی کارها انجام میدیم و بازی میکنیم و میخندیم ، یکم دیگه به شما غدا میدم و شما هم به آقا اسبه غذا میدی.بعضی وقتا کتاب داستان میخونم برات و بازی مورد علاقه ات :این و نندازی و انجام میدیم.(به این صورت که من یه چیزی میدم دستت.معمولا یکی از حیواناتت و جای اون شیئ حرف میزنم و بهت میگم آرتین منو نندازی اگه بندازی میام و قلقلکت میدم یا میام و بوست میکنم و ..)

ایتجا دالی موشک بازی میکنیم

بعد که خودت خسته میشی دستاتو دراز میکنی سمتم یعنی بغلت کنم و بیارمت بیرون.

 امروز بعد از مدتها که سعی میکردی روی لبه شومینه بشینی تونستی اینکارو بکنی و کلی دوق کردیخنده

 

اینجا بابا افشین میگفت آرتین پاهاتو بیار بالا و شما هم این کارو میکردی

 

مثلاً داری میذاری سر جاش

ادامه دارد...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

خاله سمیه
7 شهریور 92 11:40
خاله فدات بشه .




مامان تینا و رایان
8 شهریور 92 20:04
عزیزم شیطون بلا...پسر من همسن پسر شماست ولی اصلا جرات نمیکنم بزارمش کنار شومینه تمام سنگهاشو میخوره ..


منم تمام سنگهاشو جمع کردم