روزهای گذشته
جمعه رفتیم خونه مامانی و از اونجایی که شما خونه مامانی آزادی و هر کاری بخوای میکنی
مامانی داشت بالکن میشست و من برای مدت کوتاهی از شما غافل شدم و شما هم از غفلت من کمال استفاده رو کردی و رفتین توبالکن و از اونجایی که عاشق آب بازی هستی نتونستیم بیاریمت تو خونه و این شد آخر و عاقبت کار:
اینجا به اینکه مامانی کمکت کنه از شیلنگ آب بخوری راضی نشدی و شیلنگ و از مامان گرفتی و گذاشتی تو دهنت،فکرشو بکن
بعد از نیم ساعت آب بازی و خیس آب شدن رضایت دادی بیای تو خونه تا لباساتو عوض کنم
شب به همراه خانواده رفتیم پارک ،شما یه گربه دیدی که رفت داخل شمشادا و از اون به بعد همش میخواستی بری گربه پیدا کنی(جدیدا هر جا گربه میبینی شدیدا واکنش نشون میدی و اگه خدایی نکرده گربه مورد نظر بزاره بره گریه میکنی و میخوای برگرده تا شما اونو تماشا کنی،حالا من میمونم از کجا برای شما گربه پیدا کنم)
از چیدن چمن ها کلی لذت میبردی
اینجا تازه متوجه دوربین تو دستم شدی
آقا پسری در حال پاره کردن جعبه چای.(فدای دقتت بشم.گوگولی من)
خونه خاله مائده و آرتین در حال خوردن سیب
مامانی دیروز برای واکسن یک سالگیت با باباجون بردیمت مرکز بهداشت یکم گریه کردی(فقط زمانی که آمپولو بهت زد)وقتی کار خانم دکتر تمام شد یه عکس نینی رو دیوار بود با دیدن اون عکس همه چیز یادت رفت و شروع کردی به خندیدن.من فدای تو بشم که اینقدر بچه هارو دوست داریییییییی.