آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

شعرهای ما....

اتل متل حسنی تو خواب راه می رفت داشت دوباره به خونه ماه می رفت پیاده بود او ؟ نه بابا سواره سوار چی ؟  قایق ابر پاره تند و سریع به خونه ماه رسید ستاره شد صورت ماه رو بوسید حسنی حالا تو باغ آسمونه دلش می خواد کنار ماه بمونه حسنی ما یه بره داشت بره شو خیلی دوست میداشت بره ی چاق و توپولی ، زبر و زرنگ و توقولی دس کوچولو ، پا کوچولو ، پشم تنش کرک هلو خودش سفید ، سمش سیاه ، سرو کاکلش رنگ حنا بچه های این ور ده ، اون ور ده ، پایین ده ، بالای ده همگی باهاش دوس بودن صبح که میشد از خونه در می اومدن دور و برش جمع می شدن ، پشماشو شونه می زدن به گردنش النگ دولنگ ، گل...
24 مهر 1392

شعرهای ما....

مامان جون من چه مهربونه دوسش دارم خیلی زیاد خودش می دونه یه شاخه گل هدیه ی ماست برای مادر اونکه به فکر بچه هاست از همه بیشتر                                                                 بابای خوبم چراغ خونست                 &nbs...
16 مهر 1392

شعرهای ما....

باغبان   من آقای باغبونم دارم یه آواز میخونم می گم به گل های قشنگ گل های ناز و رنگارنگ به به به!چه خوشگلید! سرخید و سبزید و سفید من دوس دارم شمارو قربون برم خدارو که آفریده بلبل لاله و یاس و سنبل نگاه من به گلهاس به سبزه و چمن هاس کارم رو دوست دارم همیشه گل می کارم گل می کارم  گل ناز شعر می خونم با آواز کارم خیلی تمیزه گل واسه من عزیزه گل همیشه قشنگه نازه و رنگارنگه ...
10 مهر 1392

سلام بابا...

شب شد و باز دوباره پیدا شده ستاره ماه دوباره تابیده روز چی شده ؟ خوابیده تَق تَق تَق ، تَقانه بابا آمد به خانه صدای پا شنیدم از جای خود پریدم سلام بابا ، بفرما ! خسته نباشی بابا بوسۀ داغ و لبخند عطر شکوفه و قند دو دست گرم و خسته پاکت و کیف و بسته سیب و انار ، گلابی شب شده سبز و آبی   ...
31 شهريور 1392

شعرهای ما....

  شعر کودکانه پدربزرگ و مادر بزرگ : پدر بزرگ خوبم همیشه مهربونه وقتی كه پیشم باشه برام كتاب می خونه مادر بزرگ نازم خیلی برام عزیزه هرچی غذا می پزه خوشمزه و لذیذه وقتی با اونها باشم غصه و غم ندارم دنیا برام قشنگه هیچ چیزی كم ندارم. ...
28 شهريور 1392

شعرهای ما....

حیوونای رنگارنگ   حیوونا خیلی هستن وحشی واهلی هستن گاو، بچه اش گوساله بز، بچه اش بزغاله گوسفند و میش و بره می چرند توی دره اسب و شتر تو صحرا بار می برند به هرجا روباه وشیر و پلنگ حیوونای رنگارنگ تو دشت وکوه و بیشه پیدا می شه همیشه شعر خورشید خانم ادامه مطلب.... خورشید خانم   از پشت کوه دوباره                  خورشید خانوم در اومد  با کفشای طلا و       ...
16 شهريور 1392

شعرهای ما....

  شعر نهنگ و دریا  دریاچه آبی رنگه         توش ماهی و نهنگه ماهی رو موج می شینه نهنگ اونو می بینه می گه نهنگ پرزور یه وقت نری راه دور شب که بشه، جای شام می خورمت هام و هام ماهیه از روموجا می پره توی دریا شناکنون می ره به یک جای دور جا می مونه نهنگ چاق و مغرور   شعر  آفتاب مهتاب:   آفتاب، مهتاب، چه رنگه؟، چقدر هر دو قشنگه!   یکی روشنی روز، یکی نور شب افروز   یکی طلای زرده، یکی نقره سرده   یکی پرتو خورشید، به روی خاک پاشید   ...
11 شهريور 1392

شعرهای ما....

جوجه جوجه طلایی جوجه جوجه طلائی           نوکت سرخ و حنائی  تخم خود را شکستی         چگونه بیرون جستی گفتا جایم تنگ بود       دیوارش از سنگ بود  نه پنجره نه در داشت         نه کس ز من خبر داشت  دادم به خود یک تکان        مثل رستم قهرمان  تخم خودرا شکستم       اینجوری بیرون جستم   کفشدوزک کفشدوزک کوچولو  حسابی غصه داره  چون که برای دوختن  دیگه کفشی نداره  سوزنش...
3 شهريور 1392