آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

20ماهگی

20 ماه از بودنت میگذره باورم نمیشه 20 ماه چه زود گذشت .فقط چند ماه تا تولدت 2 سالگیت مونده چقدر زود بزرگ شدی عزیزم. همیشه دغدغه  اینو دارم که نکنه کم کاری کرده باشم و میتونستم بهتر رفتار کنم و  امیدوارم لحظه ای از عمر با ارزشت  و هدر نداده باشم. تمام سعیم و میکنم مادری برات باشم که بعدها از بودن در کنارمون احساس آرامش بکنی .برات بهترین ها رو از خداوند بزرگ میخوام.خدا یا کمکم کن.کمکم کن این امانتی که به من دادی و به بهترین نحو تربیتش کنم . پسرم 20ماهگیت مبارک  دندون های 16و17 آرتین خان هم تو ماه قبل در اومد وهورااااااااا  تا اتمام این پروسه دندن در آوردن فقط 3تا دندون دیگه مونده قد آرتین تو 20 ماه...
20 بهمن 1392

19 ماهگی

بعضی وقتها روزمرگی های زندگی باعث میشن یادمون بره شکرگذار نعمت های بیشمار خدا وند باشیم خیلی چیزها برامون عادی عادی میشن تا اینکه یه تلنگر و یا یه اتفاق کوچولو باعث میشه که یادمون بیاد چقدر خوشبختم و چقدر خدای مهربون تو تموم لحظه هامون جریان داره. و در این لحظه خوشبختی من با وجود تووووووووووووو چند برابر میشه . خداروووووووو شکر پسرم 19 ماهگیت مبارک ...
18 دی 1392

آرتین در این روزها

پسر شیرینم هرچی از شیرین کاریهات و بلبل زبونیهات بگم کم گفتم. هر روز صبح که از خواب پا میشی میای دست من و میگیری و من باید طوری رفتار کنم که شما داری من و بلند میکنی و در حال بلند کردن منم میگی اِه اِه(وقتی یه چیز سنگین و بلند میکنی اینطوری میگی) برات باید شعر بخونم و شما مابین شعرهارو بگی و جدیداً به شعر ما گلیم ما سنبلیم علاقه زیادی داری و وقتی میگم باز میشیم بسته میشیم شما دستهاتو باز میکنی و میبندی و وقتی میگم اگر به ما آب ندهید اینجوری میشیم ..شما گردنت و با هر اینجوری میشیم به سمت چپ و راست خم میکنی. من فدای تو پسر مستقلم بشم. خودت ماست و باید بریزی تو کاسه با قاشق بخوری اینجا آستینت ماستی شد ...
15 دی 1392

واکسن 18 ماهگی

پسرم دردانه ی زیبایم عزیز تر از جانم پاره ی تنم دوستت دارم پسر شیرینم بلاخره واکسن 18 ماهگیتو امروز با 17 روز تاخیر زدیم. شنیده بودم این واکسن از اونهای دیگه سخت تره و واقعاً هم همینطور بود .فکر میکردم واکسن تو به پات میزنند و  با کمال تعجب خانم دکتر دوتا واکسن هاتو زد به بازوهات ومثل همیشه فقط موقعی که آمپول تو دستت بود گریه کردی اما از وقتی اومدیم خونه انگار درد دستت هم بیشتر شده و همش بغلمی و بهونه میگیری و اصلاً اجازه نمیدی روی بازوت کمپرس گرم بذارم و گریه میکنی بیا و ببین. الآن که دارم این هارو مینویسم بعد از کلی گریه خوابیدی.(11:49دقیقه)من برات بمیرم که اینقدر درد میکشی(آرتین خیلی آستانه ...
4 دی 1392

آرتین در این روزها

پسرم اي روشني گسترده اي زيبايي محض اي آسمان بيكران مهرباني  بی واژه تو را دوست داريم   عزیزترنم دیگه مبل و میز و صندلی نمونده که ازشون بالا نرفته باشی.الته اونهایی که موندن هنوز کشفشون نکردی !! (صبح که از خواب پا میشی مسئولیت روشن کردن لامپ های خونه باشماست .بهت میگم آرتین چراغ هارو روشن میکنی؟میری سبدتو میاری میذاری زیر پات و چراغ هارو روشن میکنی) ماژیک تخته وایت برد و بر میداری و خط خطی میکنی میگی چش چش(یعنی داری چشم چشم دو ابرو میکشی)..(میدونم ماژیک برای شما خوب نیست و مواظبم که به دست یا بدنت نزنی) عاشق نشون دادن زور و بازوت به همه هستی و همیشه چیزهای بزرگتر از خودت و بلند می...
26 آذر 1392

18 ماهگی

پسرم آسمانت را خواهیم ساخت چشمهای معصومت را میپرستیم باغِ دل پر مهرت را می پرورانیم ما به اندازه بی کرانگی آسمانها دوستت داریم. سلام خوشگل مامان.  ۱8 ماهگیت مبارک باشه.(البته لا تاخیر یک هفته ای اومدم)پسر نازم هر روز که میگذره ماشالله داری وروجکتر میشی . آخ که من قربون این وروجک بازیهات برم ،  روز به روز داری بزرگتر می شی و قد می کشی، قربون اون قد وبالات برم . یواش یواش یه چیزایی رو میگی، فدای اون حرف زدنت بشم.   دوست دارم ساعت ها تو آغوشم بگیرمت و بگم  تو مال منی.....مال منی به مناسبت 18ماهگیت یه جشن سه نفری گرفتیم و شما تا میونستی شمع بازی کر...
25 آذر 1392

پسر نابغه من

  پسر باهوش من !  دو روزه به عمو ایمان میگه ایمی به بچه میگی نِ ی نِ ی به سگ میگی هاپو عزیزم شما از اعضای بدن چشم،گوش ،مو ،مژه ،دست ،پا ،شکم ،زبان ،دندان ،دماغ(بینی)  رو  بلدی . تمام اشیای دور و برمون رو می شناسی . دست چپ و پای چپ رو می شناسی و جهت های بالا و پایین و جلو رو بلدی موقع لباس پوشیدن : من : دست چپ تو آستین و تو دست چپ رو تو آستین می کنی و دوباره من: پای چپ تو شلوار و تو پای چپتو میاری بالا و می کنی تو پاچه شلوار . بازی قایم موشک رو خیلی دوست داری . تو می ری تو آشپزخونه کنار یخچال و من قایم می شم و تو میای منو پیدا می کنی . یه کمک واقعی واسه پهن کردن سفره...
21 آبان 1392

17ماهگی

پسر عزیزم مینویسم برای تو ، تویی که آرزوهایت آرزوییم است برای تویی که قلبم لبریز از عشق توست برای تویی که تمام هستیم در وجود نازنین تو غرق شده برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن میگذرد. برای تویی كه غمهایت معنای سوختنم است و عـشقت معنای بودنم برای پاکی قلبت.احساس قشنگت و تمام وجودت مینویسم. ای هستی من ، عاااااااااااااشقانه دوووووووستت دارم ماهگیت مبارک   ...
19 آبان 1392