آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

خونه خاله سمیه

هنگام برگشت به تهران رفتیم خونه خاله سمیه قم در راه برگشت خیلی اذیت شدم آقا آرتین دوست نداشت داخل ماشین بشینه و هر چند کیلومتر یک بار مجبور می شدیم بایستیم و بابا افشین پسر کوچولو رو ببره بیرون و راه ببره و دوباره به راه خود ادامه بدیم ولی وقتی رسیدیم خونه خاله سمیه دیگر از اون پسر بیحوصله خبری نبود و کلی خودش و برای خالش لوس میکرد و میخندید. آرتین در حرم حضرت معصومه ...
10 شهريور 1391

دومین سفر

  دو روز بعد از سفر شمال من و بابا افشین تصمیم گرفتیم بریم اصفهان پیش فاطمه جون و آقا امیر حسین چهارشنبه ساعت 6 بعد از ظهر حرکت کردیم و بین راه یک شب کاشان موندیم و رفتیم خونه دوست بابایی،آقا آرتین اون شب خیلی راحت خوابیدو فقط برای شیر خوردن دوبار بیدار شد فردا صبح به همراه دوست بابا رفتیم حمام تاریخی سلطان امیر احمد جای زیبایی بود کلی اتاقک داشت با یک سالن بزرگ بسیار زیبا.. اون روزبه بازار هم سری زدیم ولی از آنجا که آقا آرتین ممکن بود خسته بشه زود برگشتیم خانه و حدود ساعت 8 شب به سمت اصفهان حرکت کردیم...آقا پسر گل ما خیلی تو ماشین خوب بود و اصلا اذیت نکرد با افشینم تو راه براش آواز میخوند و این اولین سفر سه نفره ما بود تو جاده خ...
10 شهريور 1391

اولین مسافرت

اولین مسافرت آرتین خان همراه بابایی بهرام و خاله مائده و مامانی در تاریخ 25 مرداد به مقصد شمال بود با آنکه ظهر حرکت کرده بودیم و من فکر میکردم پسر گلم خسته میشه و ممکنه منو تو ماشین اذیت کنه ولی آرتین جانم عزیز مامان خیلی آقایی کرد و اصلا مامانشو اذیت نکرد و بیشتر مسیرو خواب بود .. آرتین بغل مامانی   خوشحالم که به این مسافرت رفتم حدود 9ماه بود که شمال نرفته بودم و این مسافرت برای روحیه من خیلی خوب بود..از طرفی ساعت خواب آقا آرتین نیز درست شده بود و بالاخره تو اون مسافرت من تونستم بعد از ماه ها شب دو ساعت بدن بیدار شدن بخوابم آخه کوچولوی ما تا آن موقع شبها اصلا نمی خوابید و تا صبح بیدار بود (چه شبهایی را با هم گذراندیم یاد...
10 شهريور 1391

واکسن 2 ماهگی

برای واکسن دوماهگی به همراه باجون صفایی رفتیم مرکز بهداشت اون روز مثل همیشه خندان و خوش اخلاق بودی،خانم دکتر ازم خواست پاهای کوچولوتو نگه دارم و دوتا آمپول به هر یک از پاهات زد کوچولوی جیگر مامان خیلی دردت اومد و گریه کردی البته نه خیلی زیاد وقتی بغلت کردم که بریم داخل ماشین محکم منو بغل کرده بودی و تو ماشین خوابت برد .. پات درد میکرد واز درد حوصله هیچکی و نداشتی.. آقا آرتین همیشه خوش اخلاق و خنده رو اون روز اگه باهات حرف میزدیم کلی نق میزدی یک بار هم خیلی گریه کردی آنقدر که چشمای کوچیکو نازت از اشک خیس شده بود وای که چه حالی شدم. پسرم ،عشقم با گریه هات و بی قراری هات غمیگینم میکنی. خدارو شکر درد پاهات همان شب بود و از فرداش دیگه درد ن...
30 مرداد 1391

دو ماهگی

عزیز مادر از اینکه تورا دارم خدارا هزار بار شکر میکنم .در این دو ماه شبهای زیادی را بیدار ماندم و بغلت میکردم و آروم در گوشت لالایی میخواندم .از بوسیدن دستهایت سیر نمیشوم تو را بقدر جانم دوست دارم وقتی در بغلم خوابی دوست دارم لحظات و ثانیه ها با یستند و همچنان تو در آغوشم بخوابی دوستت دارم عزیزم.تو به زندگیم رنگو بوی تازه ای داده ای با تمام وجود دوستت دارم.   ادامه ...   وزن: 6100 قد : 59 دور سر:40 این روزها اصلا صبح و شبم معلوم نیست . آخه دائم بیدارم . آرتین جوجو معمولا روزها می خوابه و شبها بیداره و دوست داره منم کنارش بیدار بشینم.ولی با تمام این شب بیداریها بازهم دوستت دارم ...
29 مرداد 1391

خبر خوش

دیروز خاله مائده گفت به زودی یه نی نی جدید به جمعمون اضافه میشه... وای که چقدر خوشحال شدم ایشالا صحیح و سلامت بدنیا بیاد   ...
19 مرداد 1391

1ماهگی

پسرم... تو در خوابي و من مقابل چشمان كوچك و بسته تو نشسته ام و همانند عاشقي،‌ديوانه وار به كوچكترين عشق زندگي ام مي نگرم. چه زود ولي چه سخت گذشت پسرم... اكنون يك ماه از حضورت در كانون دو نفره خانواده مان مي گذرد، يك ماه است كه طعم شيرين در آغوش كشيدن تو را چشيده ام و يك ماه است كه معني مادر شدن را فهميده ام. امروز آرزوهايم به آرزوهاي تو  گره خورده، نگاه خواب آلود تو بهترين هديه اي است كه از كردگار گرفته ام. آرتین یک ماهگیت مبارک وزن : 4200 قد :57 دور سر: 39 اولین باری که بردمت حمام: یکم ترسیدم تورو ببرم حمام ولی از آنجا که تو خیلی پسر ساکتی هستی و حمام رفتن و دوست داری به مامانت این شجاعت و دا...
20 تير 1391

گریه نکن بابات میآد

  دست کوچولو پا کوچولو گریه نکن بابات میاد تا خونه ی همسایه ها صدای گریه هات میاد گشنه شدی شیرت بدم تشنه شدی آبت بدم خوابت میاد بگو لا لا، تا من کمی تابت بدم تق و تق و تق این باباشه صداش میاد گریه نکن تا بشنوی صدای کفش پاش میاد         ...
20 تير 1391