آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

واکسن 6 ماهگی

دیروز صبح با بابا افشین بردیمت خانه بهداشت واکسنتو زدیم ،دیگه مطمئن شدم آستانه دردت خیلی خیلی بالاست پسرم خانم دکتر اولین واکسن و که به پات زد فقط چند ثانیه گریه کردی به فاصله این که دومین آمپولو بزنه ساکت شدی و برای دومین واکسنتم فقط زمانی که آمپول تو پاهای نازت بود گریه کردی و بعدش که بغلت کردم بریم خونه انگار نه انگار که آمپول زدی و واسه بابایی میخندیدی ،خدارو شکر تب نکردی و البته بعضی وقتا یکم  بی حوصله میشی ولی وقتی بلندت میکنم میریم تو اتاقت همون آرتین شیرین و دوست داشتنی خودم میشی که با خنده هات دنیا رو بهم میدی گلم تا بینهایت دوستت دارم.     توانایی هات در این روزها: من به روزهای پشت سر گذ...
19 آذر 1391

6 ماهگی

6ماهگیت مبارک پسرم الآن دقیقا نیم سالت شده سبد سبد برات آرزوی خوشبختی میکنم ...   آرتین نازم ۶ ماهگیت مبارک. مامانی وجود نازت آرامش خاصی بهم میده. نیم سال از اومدنت گذشته و من تو این ۶ ماه با نفسهات زندگی کردم.وقتی کنارم خوابیدی چهره معصومت دلمو آروم میکنه. الهی فدای خنده های نازت بشم.محاله کسی باهات حرف بزنه و تو اون خنده های شیرینت رو تحویلش ندی. وای که اگه باباجون از کنات رد بشه و حواسش نباشه یا بغلت نکنه اونوقته که چنان سر و صدایی به پا میکنی که بیا و ببین،تو عاشق بابا افشینی . عسلم ،شیرین ترین تجربه زندگیم از تو ممنونم به خاطر شادی که به زندگی ما بخشیدی و خدا را شاکر برای این م...
18 آذر 1391

گفتگو با خدا

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم . خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟ گفتم : اگر وقت داشته باشید   . وقت من ابدی است . چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی ؟ چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟ خدا پاسخ داد ...   این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند . عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند . این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند. و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند . این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنند . زمان حال فراموش شان می...
11 آذر 1391

سلام بر رباب(س) و شیر خوار بی شیر او

....و هرم عطش خیمه لب های کوچکی را شعله میزند آغوش مادری - سرشار از مهر،خالی از طفل،لبریز انتظار... و ساعتی بعد - گهواره خاک قنداقه ای سرخ را به گرمی، می فشارد. و من " نذر سلامت " کودکم را به دستهای کوچک او می سپارم - تا هیچ گاه خالی نبینم آغوش سبز مادری ام را. امروز پسرم، تو را به مجمع شیرخوارگان علی اصغر بردم     ...
3 آذر 1391

آرتین در این روزها

آقا آرتین ما ،محبوب دلها هنوز هم عاشق لوستره ..موقع خواب برای خودش آواز می خونه و می خوابه،بعضی وقتا که خوابش می آید میزنه زیر آواز و می فهمم که جیگرمامان خوابش میاد...بشکن زدن و دوست داره و دهنش و وا میکنه که دست آدمو گاز بگیره(خوداییش گازای محکمی هم میگیره)...هر کی جلوی پسر ما غذا بخوره اونم شروع میکنه دهنشو تکون میده و آب دهنش و جوری قورت میده که آدم دلش واسش آب می شه..دیگه میتونه بشینه علاقه زیادی به نشستن داره و هنگامی که از خواب بلند میشه برای نشستن خیلی تلاش میکنه (گردن و شونه هاشو از روی بالشت بلند میکنه)...عاشق خیابون گردیه و ماشینارو مخصوصا تو شب خیلی دوست داره....بعضی وقتا برای جلب توجه جیغ میگشه...یاد گرفته اگر ...
2 آذر 1391